ملاحظات علامه محمد زاهد کوثری
بر آراء و مذهبِ شاه ولی الله دهلوی
مانعی نیست که در پایان این کتاب، دربارۀ دانشمند بلندهمت شیخ احمد بن عبدالرحیم دهلوی رحمه الله [مشهور به شاه ولی الله دهلوی] سخن بگوئیم، چون او با شور و جرأتِ تمام به مباحث اجتهاد، تاریخ فقه و حدیث در کتابهایش پرداخته است، درحالیکه در تفکر او کدورت و در نگرش او تعدی وجود داشت، دایرۀ اطلاع [و دانش] او بر کتب متقدمین تنگ و ضیق، و مطالعۀ او بر احوال رجال و تاریخ علوم و مذاهب محدود بود، چه این عوامل او را به خیالپردازیهایی کشاند که در بسیاری از مباحث و تقریراتش از حد حق درگذشته است.
نوشتههای او خوب استند و در آنها فوائدی وجود دارند، اما در آنها انفراداتی نیز دیده میشوند که پیروی از آنها درست نیست، چون اضطراب فکریاش او را از تحقیق درست یک موضوع باز میدارد، و تابع و متبوع را [در یک مسئله] درهم میآمیزد. در بسیاری از موارد، در نوشتههایش عباراتی دیده میشوند که نزد اهل دانش محصول [و معنایی] ندارند. پس من به منشأ تناقضات فکریاش اشاره میکنم تا کسانی که با زندگی او آشنا نیستند از امر وی آگاه شوند. ولی توضیح مفصل از انفرادات و از حد درگذشتنهای او نیاز به کار جداگانه دارد.
او – رحمه الله – در احیای علم حدیث در هند خدمت شایانی انجام داده است. ولیکن این امر برای ما اجازه نمیدهد که در باب کارهایش که از حد صواب فراتر رفته اند سکوت ورزیم.
من میگویم: او – رحمه الله – در فروع و عقائد در مذهب حنفی و با مشرب شیخ احمد بن عبدالاحد سرهندی معروف به امام ربانی – با دیدگاه وحدت الشهود – بزرگ شده بود. او با حدیث و فلسفه که معمول آن دیار بود آشنا شد. سپس به حجاز سفر کرد و «اصول ششگانه»[1] را از شیخ ابوطاهر بن ابراهیم الکورانی شافعی در مدینۀ منوره دریافت کرد و به ملازمت او پرداخت. او خود را وقف [مطالعۀ] کتابهای پدر او[2] کرد که به جمع کردن میانِ آراء متناقضِ حشویه، حلولیه، فلاسفه و متکلمین کوشیده بود. پس او بسوی مذهب او در فقه و تصوف گرائید، و زمانیکه به هند برگشت از مشرب خانوادهاش و از مذهب نیاکانش در تصوف، فقه و عقائد منحرف گشته بود و دیدگاه وحدت الوجودی را پذیرفته بود. زبان حالش چنان است که [شاعری] گفته: عقد الخلائق في الإله عقائداً // وأنا اعتقدت جميع ما اعتقدوه.[3]
آنگاه [که به هند برگشت] مسیرش به دلیل دعوت پرشور به دیدگاههای تازهاش در رابطه به مذهب فقهی و تلاش برای جمع کردن میان آرای حشویه، فلاسفه و باورمندان به وحدت الوجود دگرگون شد، و از تجلی در صورتها[4] و ظهور در مظاهر سخن گفت به پندار اینکه این عقیدۀ اکابر باشد. درحالیکه هردو سخن در جمعِ عقیدۀ حلول درمیآیند، و به همین خاطر از سوی بزرگانِ خردمندان رد شده اند. چه بسا نظائرِ اینچنین سخنان در کتاب «عهد عتیق» [در تورات] مذکور اند.
و نوادۀ او[5] وضعیت را بدتر ساخت، و ملت مسلمه را بسوی لامذهبی و [عقائد] حشویه متفرق ساخت که با مذهب حنفی در اصول و فروع به نفرت و دشمنی برخاستند، تا آنکه به مرور زمان لامذهبی در آن دیار نمو کرد و گسترش یافت. با آنکه پدرکلانش[6] پس از مدتی دوباره به مذهب [حنفی] برگشت چنانکه در کتاب «فیوض الحرمین» و «التفهیمات الإلهیه» ذکر کرده است – بنگرید به مقدمۀ فیض الباری (صفحۀ 24).
او به متون احادیث «اصول ششگانه»[7] اهتمام نیک داشت، اما او بدون درنظرداشتِ اسناد احادیث به متون حدیث بسنده میکرد. در واقع، اکتفا ورزیدن به متون احادیث، دامنۀ کار را تنها به یک مجلد حدیث محدود میسازد، ولیکن اهل علم در هنگام استدلال با احادیث حتی در فروعات فقهی نیاز جدی دارند تا به اسناد حدیث بنگرند ولو که احادیث صحیحین باشند، چه رسد به [متباقی] سُنن. این طریق و روش اهل علم بوده است. پس [اگر احتجاج به احادیث در فروعات فقهی ایجاب میکند که اسناد حدیث بررسی گردد] چطور ممکن است که در باب موضوعات عقائد بررسی اسناد حدیث ترک کرده شود؟!
تکیه ورزیدنِ او بر متون ششگانۀ حدیث بدون بررسی کردن اسناد حدیث، او را جسور ساخت تا بر مذاهب فقهاء و مسانید امامان بر اساس گمانِ محضِ خود تحکم ورزد [و به قضاوت و اعتراض بپردازد]، که این کار در پیشگاه تاریخ و تحقیق اهل دانش به هم میریزد.
از تفردات عجیب او یکی اینست که شق القمر را تنها نمایش برای چشمان مردم میداند، درحالیکه چشمبندی کردن از شأن پیامبران خدا – صلوات الله اجمعین – دور است.
دیگر اینکه: او مشکلات آثار [و باریکیها نصوص] را بر شیوههایی که بر تخیل بنا استند – که آن را «عالَم مثال» مینامد – حمل میکند، طوریکه در اینها بزعم بعضی از متصوفین معانی نهفته اند همانند مُثُل افلاطونی. درحالیکه وجود چنین عالم مثال در شرع و عقل به اثبات نرسیده است. پس محول کردن این دشواریهای آثار به چنین جهانِ مثال همانا محول کردن اینها به خیالات است، بلکه از آنجایی که اینها به جایگاههای مجهول عالم مثال القاء میگردند این کار به نفی معانی آثار میانجامد. همچنان، حمل کردن اینها به آنچه که اهل خطابِ نخستین در صدرِ اول اسلام نمیفهمیدند گمانِ بیهوده و گمراهکننده است. بنابراین، یگانه راهی که برای حل مشکلات آثار باقی میماند همانا بررسی کردنِ اسناد و راویان احادیث و در نظر گرفتنِ معانی و دلالاتی که نزد ائمه بزرگوار معتبر بودند میباشد.
دیگر اینکه: او متقدمین را که به سرچشمۀ پاک نزدیکتر بودند مکدرگردانندۀ روایات وصف میکند و متأخرین را که از منابع مکدر آب میخورند صفابخشندۀ روایات وصف میکند. همچنان، او میانِ (1) استوار نگهداشتنِ اصولی که مورد اختلافِ اندکِ متأخرین در مذهب قرار داشته، صرف نظر ازینکه جایگاه آنها در علم – چه در روایت (نقل) و چه در درایت (فهم) – به کدام سطح بوده، و (2) اضطراب فراوان در رجوع به اصولی که مورد اختلاف کثیر متأخرین در مذهب قرار گرفته حتی اگر کوتهبین و کماطلاع نیز بوده اند، تمییز قائل نشده است.
دیگر اینکه: او بر اصول مذهب به تحکم [و تعدی] میپردازد و میگوید که این اصول را متأخرین وضع کرده اند.[8] او از خبر آحاد بحیث زیادت بر نص سخن میگوید و در این راستا از مناظرۀ شافعی با محمد [شیبانی] ذکر میکند، درحالیکه تذکر این مناظره خودِ او را به تناقض میکشاند و سخنی را که چند سطر قبلتر نوشته بود نقض میسازد. این خود دلیل است بر قلت آگاهیاش، محدودیت دایرۀ دانش او و عدم خِبرگیاش بر کتابهای متقدمین که اصول مذهب از ائمه متقدم در این کتابها آمده اند. دانش او بر کتاب «الحجج الکبیر» و «الحجج الصغیر» عیسی بن أبان[9] کجاست؟ یا بر «فصول» ابوبکر [جصاص] رازی در اصول الفقه یا بر «الشامل»[10] اتقانی؟ یا بر شروحاتِ کتابهای ظاهر الروایه؟ این کتابهایی اند که در آنها آنچه که از ائمه در اصول مذهب منقول اند فراوان ذکر گردیده اند. پس شایسته نیست که در چنین موضوعات بر کسی همانندِ او اتکا و اعتماد ورزیده شود.
دیگر اینکه: او قِدَم جهان را برگزیده است چنانکه محقق [انور شاه] کشمیری در «فیض الباری» در باب آغاز خلقت از بعضی از رسالههایش حکایت کرده است. آیا او هشیارترینِ هشیاران است؟!
عجیبتر اینکه او بر بنیاد حدیثِ ابی رزین دربارۀ [نشسته بودن خداوند بر] ابر در سنن ترمذی استدلال میورزد و تأویل خود راوی را رد میکند.[11] درحالیکه در اسناد این روایت حماد بن سلمه و وکیع بن حدس قرار دارند، و حماد کسی است که هرگونه سخنان باطل تشبیه را که خواسته بود در کتابهایش گنجانیده است؛ به همین خاطر بخاری و مُسلم از او دوری ورزیده اند…. و وکیع بن حدس یا عدس شخصی مجهول الصفت است، و به حدیثی که در باب حیض زنان روایت کرده استناد ورزیده نمیشود. پس کی میتوان با چنین اخباری [که کسانی چون حماد بن سلمه و وکیع بن حدس در سلسلۀ راویان آن باشند] در اثبات مکان برای خداوند متعال یا اثبات قدیم بودن جهان استدلال ورزید درحالیکه در منافی با کتاب الله مُنزَل تمام میشوند؟ پس کسی که بضاعتش در حدیث اینچنین باشد، چگونه بر او در ادلۀ احکام اعتماد ورزید؟
سرانجام او از خودسریهای خود پناه برد و به جادۀ راست برگشت، و این بعد از بشارتی بود که در مدینۀ منوره [به خواب] دید چنانکه در کتاب «فیوض الحرمین» (صفحۀ 48) مینویسد: «رسول الله صلی الله علیه وسلم به من فهماند که در مذهب حنفی طریقۀ شایستهای در باب سنت است که شایستهترین طرق است». پس آن کسی که با نگارش کتابهایی چون «الإنصاف»، «عقد الجید» و «حجة الله البالغه» به ویرانی مذهب کوشید سرانجام پشیمان شد.
این چند اشارت کوتاه در گوشزد به شطحیات او کفایت میکند، و شاید که خداوند متعال به ما توفیق دهد تا به فرصتی دیگر به غربال آراء در این مبحث دشوار بپردازیم، چه این کار برای خدای عزوجل دشوار نیست.
علامه محمد زاهد کوثری
پاورقیها:
[1] یعنی «صحاح سته»، کتابهای ششگانۀ حدیث.
[2] یعنی پدرِ استادش که عبارت از ابراهیم کورانی شافعی بود.
[3] یعنی، مردمان دربارۀ خدا باورهایی [گوناگون] دارند، و من به همه باورهای شان گرائیده ام.
[4] به فصلِ «الجنائز» در کتاب «حجة الله البالغة» مراجعه کنید (زاهد کوثری). [ملاحظۀ مترجم: مثلاً شاه ولی الله دهلوی مینویسد: «خداوند در روز قیامت میگوید: «يَا ابْنَ آدَمَ مَرِضْتُ فَلَمْ تَعُدْنِى» الخ، «که ای فرزند آدم من بیمار بودم از من عیادت نکردی»، من میگویم: مثال این تجلی به نسبت روح اعظم که در آیه 4 سورۀ معارج آمده است: ﴿الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ﴾. مانند صورت ظاهری است که در خواب انسان، نسبت به آن انسان نمایان گردد، پس همان طوری که اعتقاد انسان در باره پروردگارش یا حکم و رضای او در حق این شخص، در خواب به نام پروردگارش متمثل میگردد. و بنابراین، شایسته مؤمن کامل این است که او را در بهترین صورتی ببیند، چنانکه رسول خدا ج او را دید، و تعبیر خواب کسی که خدا را دید که به من به در خانهام سیلی زد، این است که او در حق خدا در همین خانه کوتاهی کرده است، پس همچنین حق خدا و حکم او، رضا و تدبیر او یا قیومیت او، برای افراد انسان متمثل میگردند، و نیز این که خدا مبدأ تحقق این امور است، منتهای اعتقاد افراد انسان در باره پروردگارش به شرط صحت مزاج و استقامت نفوس، موافق به آنچه صورت نوعی در افراد انسان در معاد خواهد داد، متمثل میگردند، و آن هم به صورتهای گوناگون، چنانکه نبی اکرم ج بیان فرموده است: و این تجلی برای روح اعظم که جامع افراد انسان و ملتقای کثرت و منتهای ترقی آنها در دنیا و آخرت است، پیش میآید، هدفم از این، آنست که در آنجا خداوند، شان کلی به اعتبار قیومیتش برای آن و حکمش در آن دارد، و این همان است که مردم او را در معاد همیشه عیناً به قلوب خود میبینند، و گاهی که به صورت مناسبی متمثل گردد او را به چشمهای خود هم میبینند» (حجة الله البالغه: ج 2، ص 102 و 103).]
[5] یعنی شاه اسماعیل دهلوی که از یکسو کتابی چون «تقویة الإیمان» را نوشت که در آن به تبعیت از کتاب التوحیدِ ابن عبدالوهاب به مشرکانگاریِ مسلمانان پرداخت و عقیدۀ شرکآنگارانۀ وهابیت را وارد شبهقارۀ هند ساخت، و از سوی دیگری رسالهای چون «یک روزه» را به فارسی نوشت که در آن عقیدۀ معتزله را مبنی بر اینکه خداوند متعال بر کذب و دروغگویی قدرت دارد توجیه میکند. شاه اسماعیل دهلوی شخصیت تأثیرگذار و پیشوا برای علمای مدرسۀ دیوبندی است. (مترجم)
[6] یعنی، خودِ شاه ولی الله دهلوی.
[7] یعنی «صحاح سته»، مُسندهای ششگانۀ حدیث.
[8] شاه ولی الله میگوید: «و بعضی مدعی استند که بنای مذهب بر این محاورات جدلی است که در «مبسوط» سرخسی، «هدایه» [برهان الدین مرغینانی]، «تبیین» [قوام الدین اتقانی] وغیره مذکور میباشند، و نمیدانند که نخستین کسانی که اینها را ظاهر نمودهاند معتزلیها بودند، و بنای مذهب احناف روی اینها نیست، سپس اینها را متأخرین از روی توسعه و تقویت اذهان طلاب وغیره خوب قرار دادهاند، و بیشتر این شکوک و شبهات به آنچه ما قبلاً ذکر کردیم حل و برطرف میگردند» (حجة الله البالغه، جلد اول، ص 373-374). [مترجم]
[9] امام عیسی بن أبان، شاگرد امام محمد شیبانی بود. او در نخست از جملۀ محدثین و به منهج حشویه بود، و پس از مناظرهاش با امام شیبانی، به مذهب امام ابوحنیفه گرائید. او کتابهای «الحجج الکبیر» و «الحجج الصغیر» را در اصول مذهب حنفی در باب حدیث و سنت نوشت. بخشهای ازین دو کتابش را امام ابوبکر رازی مشهور به جصاص در کتاب «الفصول في الأصول» گزارش داده است.
[10] یعنی کتاب «الشامل في شرح أصول البزدوي» از قوام الدین امیر کاتب فارابی اتقانی. او همچنان، کتاب دیگری دارد در شرحِ منتخب الحسامی بنام «التبیین».
[11] احمد بن منیع روایت میکند که: ابی رزین گفت: «من گفتم یا رسول الله، پروردگار ما پیش از آنکه خلق را بیافریند کجا بود؟» او صلی الله علیه وسلم گفت: «او بر ابرها بود درحالیکه هوایی در زیرِ او و در بالای او نبود، و سپس عرش خود را بر آب آفرید». احمد بن منیع گفت: «یزید بن هارون در [تأویل] ابر گفت: یعنی اینکه همرای او هیچ چیزی نبود» (جامع الترمذی: 3109).
برگرفته از:
«حسن التقاضي فی سیرة الإمام أبي یوسف القاضي»، محمد زاهد کوثری، مکتبة الأزهریة للتراث. صفحات 96-100.
ترجمۀ متنِ حاضر و تعلیقات در پاورقیها: به قلمِ محمد عمر جویا (8 جدی 1404 هـ ش)
سائر مراجع (برای پاورقیها):
«حجة الله البالغه»، شاه ولی الله دهلوی، ترجمۀ سید محمد یوسف حسینپور، کتابخانۀ مجازی عقیده. 1394 هـ ش.