نقد ابن سینا بر متفلسفههای مشایی:
منظری برای دانستن انگیزۀ نقد غزالی
دکتور عمر جویا
30/ 2/ 1403 هـ ش
مرکز مجازی مطالعات و احیای آثار اسلامی بینات: Bayyinat.org
چکیده:
کما بیش 70 سال قبل ازینکه امام ابوحامد غزالی کتاب «تهافت الفلاسفة» را در نقد فلسفۀ مشاء بنویسد،[1] شیخالرئیس ابن سینا در کتاب «حکمة المشرقیین» متفلسفههای مشایی را مقلدینِ متعصب، دنبالهرَوان خطاهای پیشینیان، افراد عاری از فهم، و حتی جاهلان مینامد، و در کتاب «الإشارات والتنبیهات» آنها را «ملاحده» خطاب میکند. در این نوشتار، افزون بر اینکه ترجمۀ فارسی مقدمۀ ابن سینا را از کتاب حکمة المشرقیین بگونۀ کامل در ضمیمۀ مقاله ارائه میکنم، نگاه تازه بر مقدمۀ غزالی در کتاب تهافت الفلاسفه میاندازم و انگیزۀ اصلیِ غزالی را برای نگارش تهافت برجسته میسازم. استدلالم اینست که مقدمۀ غزالی در تهافت الفلاسفه میباید در آئینه نقدِ ابن سینا بر «متفلسفههای مشایی» به خوانش گرفته شود.
الف. تاختنِ ابن سینا بر متفلسفههای مشایی
شیخ الرئیس ابوعلی ابن سینا (متوفای 428 هـ) کتابهای نخستین خویش – چون کتاب شفاء، کتاب نجات و دانشنامۀ علائی – را در موافقت با اصول و کلیات فلسفۀ مشاء، یعنیِ با پیروی از رَوش ارسطو و فارابی نگاشت، هرچند در بسا از مسائلِ منطق و الهیات نوآوریها و افزونیهای خوب و چشمگیر نیز داشت (ملکشاهی: 1392، ص 15-16).
ولیکن تحول فکری ابن سینا و عدول او از اصول حکمای مشایی در آثار بعدیاش – بهویژه در کتاب «اشارات و تنبیهات» – بیشتر هویدا میگردد. از سخنان پایانی ابن سینا در این کتاب برمیآید که او بیشترین اعتراض و تهدید را نه از طرف متکلمین اسلامی، بلکه از طرف کسانی حس میکرده که مدعیِ فلسفه و حکمت بودند، چنانکه در ختم کتاب اشارات و تنبیهات به خواننده وصیت میکند که: این کتاب را «از متفلسفههای ملحد و از فرومایگان ایشان» (من مُلاحدة هؤلاء المتفلسفه ومن هَمَجهم) دور نگهدار! (الإشارات والتنبیهات، ص 395). ابن سینا عار نداشت که در اختتامیۀ این کتاب لفظ رکیک را بکار برد؛ «همج» به معنی خرمگس است، یعنی مگسهای طفیلیای که بر جان خر و گوسپند و جانوران حضور میداشته باشند. ابن سینا همین وصیتاش را مبنی بر دور نگهداشتن کتاب اشارات و تنبیهات از دسترس متفلسفهها در مقدمۀ بخش دوم کتاب (بخش طبیعیات) نیز تکرار میکند. حتی در نامهای که ابن سینا به شاگردش بهمنیار نگاشته بود، جداً از او تقاضا میکند که نسخۀ کتاب اشارات را در دسترس فلاسفۀ مشایی معاصرش قرار ندهد و از آن محافظت ورزد (گوتاس: 2014، ص 158).
اینکه منظور ابن سینا از «متفلسفهها» کیها اند، باید به کتاب «حکمة المشرقیین» او – که در عینِ خط فکری با کتاب اشارات و تنبیهات نوشته شده بود – مراجعه کرد. متأسفانه متنِ کامل این کتاب امروز موجود نیست، زیرا حین حملۀ غزنویان بر اصفهان در سال 421 هـ لشکر غزنویان نسخۀ «حکمة المشرقیین» را از کتابخانه ابن سینا با خود به غزنه بردند (گوتاس: 2014، ص 133-134)، و در پی حملۀ علاءالدین غوری بر شهر غزنه در سال 545 هـ این کتاب همراه با دیگر نسخههای کتابخانۀ غزنویان به آتش کشیده شد (گریفل: 2021، ص 105). ولی خوشبختانه نسخههای ناتمام این کتاب حاویِ مقدمۀ ابن سینا و بخش منطقِ حکمة المشرقیین تا امروز بجا مانده اند و بیشتر از ده نسخۀ خطی ازین دو بخش کتاب امروز در دسترس اند. این کتابِ هرچند ناقص تا هنوز سه بار در مصر، ایران و لبنان به نشر رسیده است.[2]
ابن سینا در مقدمۀ کتاب حکمة المشرقیین، از «متفلسفهها» یا مدعیان فلسفۀ مشاء یاد میکند و آنها را مقلدینِ متعصب، دنبالهرَوان خطاهای پیشینیان، افراد عاری از فهم، و حتی جاهلان مینامد، و آنها را از حیث خصومت شان با هر سخنی که مخالف آرای ارسطو و مشاییان باشد با گروه حنابله در میان اهل سنت مقایسه میکند. ترجمۀ کامل مقدمۀ ابن سینا را در ضمیمۀ این مقاله گنجانیدهام تا آنجا مراجعه گردد.
بنابراین، ازین سخنان ابن سینا فهمیده میشود که در آن زمان، جمهورِ حکمای مشائی در مقابل هرگونه سخن نو و تازهای که با سخنان ارسطو و فارابی همخوانی نمیداشت به اعتراض میپرداختند، و ابن سینا تهدیدی از سوی همینگونه فلسفهگرایان حس میکرد، طوریکه هم در مقدمه و هم در سخنان اختتامیۀ کتاب اشارات و تنبیهات، خوانندگان را از تکثیر زیاد این کتاب منع میکند و ایشان را از چنین متفلسفهها برحذر میدارد.
ب. نگاه نو بر نقد غزالی در کتاب تهافت الفلاسفه
برداشت نادرستی که از انگیزۀ امام ابوحامد غزالی (متوفای 505 هـ) از بابت تألیف کتاب «تهافت الفلاسفة» به شهرتِ غلط رسیده اینست که گویا او این کتاب را محض بخاطر تکفیر کردن قدمای فلاسفه نوشته باشد، و اینکه او در این کتاب کلیه رَوِش عقلانی فلاسفه را رد کرده باشد. هردوی این برداشت متأسفانه نادرست اند.
نخست اینکه غزالی خودش تصریح میبخشد که نقدِ او در کتاب تهافت تنها معطوف به آرای فلاسفه در مسائل «الهیات» است، نه در سائر بخشهای فلسفه. زیرا در آن دوره، علم فلسفه نه تنها شاملِ الهیات و مابعدالطبیعه میشد، بلکه علم منطق، ریاضیات، هندسه، طبیعیات (فزیک ارسطو)، سیاست مدنی، و اخلاق شامل علم فلسفه دانسته میشدند. غزالی نقد بر دیگر بخشهای فلسفه را نه تنها که غیرعقلانی میداند بلکه آن را خلافِ مقصد دین نیز میداند. او در مقدمۀ تهافت الفلاسفه مینویسد:
«کسی که میپندارد مناظره [با فلاسفه] بخاطر ابطال این [دسته از مسائل در سائر بخشهای فلسفه] از امور دین است، او [در واقع] به دین جنایت میورزد و کار دین را تضعیف میبخشد. زیرا برای اثبات این امور [علمی]، براهینِ حسابی و هندسی ارائه شده است که شکی را باقی نمیگذارند. لذا اگر کسی بر این [بخشهایی از فلسفه] اطلاع یابد و دلائل آن را مطالعه کند… و به او گفته شود که این خلافِ شرع است، او در آن [علوم] شک نمیورزد بلکه در شرع شک میورزد. زیان برای شرع از جانب کسی که شرع را به شیوۀ درست آن نصرت نمیدهد از زیان کسی که به شیوۀ [بهتر] آن بر شرع طعنه وارد میکند زیادتر است، چنانکه گفته اند: دشمن دانا از دوست نادان بهتر است!» (تهافت الفلاسفة: ص 80).
ثانیاً غزالی صراحت بر کفر فلاسفه را در سه مسئله[3] تنها در اختتامیۀ کتاب بحیث موضوع جانبی یاد میکند. اگر هدف غزالی از کتاب تهافت محض تکفیر فلاسفه میبود، او هیچ نیازی برای اقامۀ دلیل عقلی – و آن هم با استفاده از الهیات خود فلسفۀ مشایی – نداشت، بلکه دلیل کلامی و فقهی را در اثبات کفر بودنِ سه سخنِ فلاسفه میتوانست مختصراً در رسالهای بیان کند.
این تکفیر جانبی در اختتامیۀ کتاب تهافت الفلاسفه باعث شد که هدف و انگیزۀ اصلی غزالی نادیده گرفته شود، و سخنان مقدماتی غزالی در این کتاب تحت شعاع همان سخنان اختتامیۀ کتاب تفسیر و تعبیر گردد. بنابراین نیاز است تا مقدمۀ غزالی در کتاب تهافت الفلاسفه بگونۀ عینی بازخوانی گردد تا هدف و مقصود اصلیِ غزالی از نگارش این کتاب درست فهمیده شود.
برای فهمِ درست سخنان غزالی در مقدمۀ تهافت الفلاسفه، سخنان مقدماتی ابن سینا در کتاب «حکمة المشرقیین» کلیدی اند. ترجمۀ مقدمهاش در ضمیمۀ این مقاله گنجانیده شده است. ابن سینا در این مقدمهاش بر متفلسفههای مشایی میتازد، آنها را مقلدینِ متعصب، دنبالهرَوان خطاهای پیشینیان، افراد عاری از فهم، و حتی جاهلان مینامد، و آنها را از حیث خصومت شان با هر سخنی که مخالف آرای ارسطو و مشاییان باشد با گروه حنابله در میان اهل سنت مقایسه میکند. مهمتر اینکه او پیش از غزالی، متفلسفههای مشایی را « ملاحده » خوانده است (الإشارات والتنبیهات، ص 395).
امام غزالی در مقدمۀ تهافت الفلاسفه، انگیزهاش را برای نگارش این کتاب چنین توضیح میدهد:
-
«گروهی را دیدم که نسبت به خودشان چنان اعتقاد دارند که گویا در زیرکی و ذکاوت از همزادان و همانندان خود برتر اند؛ ازین جهت وظائف دین اسلام چون عبادات را ترک کردند، شعائر دین چون نمازها را حقیر شمردند… و شرع و حدود شریعت را خوار شمردند» (غزالی: تهافت الفلاسفه، ص 73).
-
«آنها بزعم خویش، خود را در جملۀ فضلا قرار میدهند و رَوِش ایشان را برمیگزینند، و میپندارند که [با این کار] بر جمهور مردم و گروهها برتری مییابند» (غزالی: تهافت الفلاسفه، ص 74).
-
«نگارش این کتاب را بر عهده گرفتم: [1] تا ردی باشد بر قدمای فلاسفه؛ تا ناسازگاری عقائد و تناقض سخنان شان را – در آنچه که به الهیات تعلق دارد – نمایان سازد…. [2] تا مانعِ غلو و افراط ورزیدن کسی گردد که میپندارد خودآراییِ مقلدانه به کفر نمایانگرِ حسنِ رأی او و نشاندهندۀ زیرکی و ذکاوت اوست، زیرا [با خواندنِ این کتاب] حقیقت برایش آشکار خواهد گشت که زعما و بزرگان فلاسفه – که وی از آنها تقلید میکند – از آنچه که به انکار از شرائع متهم شده اند مبرا استند، و اینکه به خداوند ایمان داشتند و پیامبرانش را تصدیق میکردند، ولی – گذشته از این اصول – در جزئیات به خطا رفته اند و پای شان لغزیده است.» (غزالی: تهافت الفلاسفه، ص 75)
-
«باید دانست که مقصود [ما در این کتاب] آگاهانیدن کسی است که در قبال فلاسفه اعتقاد نیک دارد و میپندارد که راه و رَوِش ایشان عاری از تناقض است» (غزالی: تهافت الفلاسفه، ص82).
این سخنان غزالی در باب رویه، رفتار و ذهنیت فلاسفۀ مشایی روزگارش با آنچه که ابن سینا در مقدمۀ حکمة المشرقیین در باب آنها بیان نموده موافق و سازگار است. غزالی و ابن سینا – هر دو – آنها را با خودفریفتگی کاذب، نگاه تحقیرآمیز در قبال دیگران، تقلید کورکورانه، و تقدسگرایی یا معصومپنداری ارسطو از خطا و اشتباه وصف میکنند.
یگانه سخن تازهای که غزالی دارد اینست که عوامِ فلاسفه چنین میپنداشتند که گویا ارسطو و قدمای فلاسفه از خدا و پیامبران منکر بوده اند و ازین جهت این فلسفهزدگان به شریعت توهین و تحقیر روا میداشتند. به همین خاطر، غزالی اشاره میکند که یکی از اهدافش از نگارش این کتاب این بوده تا این دسته از فلسفهزدگان مقلد بدانند که ارسطو و قدمای فلاسفه به خداوند و پیامبرانش ایمان داشتند.
خلاصه اینکه غزالی مقصود و هدف خود را از نگارش این کتاب، تکفیر فلاسفه نه، بلکه آگاهانیدن عوام متفلسفههای مقلدی که ارسطو را معصوم از خطا میدانستند اعلام میدارد، چنانکه میگوید: «باید دانست که مقصود [ما در این کتاب] آگاهانیدن کسی است که در قبال فلاسفه اعتقاد نیک دارد و میپندارد که راه و رَوِش ایشان عاری از تناقض است» (غزالی: تهافت الفلاسفه، ص82).
ج. آیا نقدِ غزالی به تبارز حکمتِ مشرقیِ ابن سینا کمک کرد؟
کتاب اشارات و تنبیهات ابن سینا تا نیمۀ دوم قرن 6 هجری از شهرت زیادی در میان حکما و فلاسفۀ مشائی برخوردار نبود. شاگردان ابن سینا و دوستداران و پیروان فلسفۀ ابن سینا چون ابوعبید جوزجانی، عمر خیام، قاضی ابن سهلان ساوجی و دیگران – که شرحهایی بر تعدادی از رسالههای ابن سینا نوشته بودند – چندان علاقهای به کتاب اشارات ابن سینا نشان ندادند.
پس از گذشت بیشتر از صد سال بود که نخستین شرحها بر کتاب اشارات و تنبیهات نوشته شدند، و آن هم نه از طرف فلاسفۀ مشاء بلکه از طرف حکما و متکلمینی بودند که بیشتر به غزالی نزدیکتر بودند تا به فلسفۀ مشایی. چهار شرح نخست بر کتاب اشارات و تنبیهات ابن سینا در نیمۀ دوم قرن 6 هجری نوشته شدند (اوجبی: 1399)، که عبارت اند از «الأمارات في شرح الإشارات» از ظهیرالدین ابن فندق بیهقی (متوفای 569 هـ)، «المباحث والشکوک» از شرف الدین مسعودی، «التنبیه علی تمویهات التنبیهات» از فریدالدین یا افضل الدین ابن غیلان بلخی، و «شرح الاشارات» از امام فخرالدین رازی (متوفای 606 هـ). هیچ کدام اینها خود را هوادار و مقلدِ ابن سینا – آنطور که عمر خیام، ابن سهلان ساوی و دیگران بودند – نمیخواندند، بلکه شرف الدین مسعودی و ابن غیلان بلخی بیشتر متأثر از امام غزالی بودند، و خود را عمدتاً از جملۀ متکلمین میدانستند تا از جملۀ حکماء.
با آنکه همۀ این چهار شرح، به نحوی دربرگیرندۀ نقد بر برخی از مسائل اشارات و تنبیهات بودند، اما در کل به استقبال ازین اثر ابن سینا و به بزرگداشت از حکمتِ مشرقیِ او نوشته شده اند. فخرالدین رازی در وصف آن مینویسد:
«کتاب اشارات و تنبیهات، تألیف شیخ الرئیس، اگرچه حجم آن کوچک است اما علم آن بسیار، اسمِ آن بزرگ، نظم آن پیچیده، فهم آن مشکل، دارای شگفتیهای بزرگ، منطبق بر کلامِ صاحبان اندیشههای ناب، دربردارندۀ نکتههای عجیب و فوائد غریبی است…. و من که بخش شایستهای از عمرم را در تتبع فصوص و فهم نصوص و کشف اسرار و تعمق در ژرفای این کتاب صرف کرده ام، خواستم تا این فوائد را برای رهنمایی طلبکنندگان این هدف بزرگ و مقصد شریف نشان دهم، و بر آن شدم تا در این شرح به تلخیص و ترتیب و تهذیب این فوائد بپردازم» (رازی: شرح الاشارات، ص 2-3).
پس این چهار شرح نخست اشارات از سوی منتقدین فلسفۀ مشایی نگاشته شدند؛ کسانی که به گمانِ اغلب با نقد ابن سینا بر فلسفۀ مشاء – که در مقدمۀ حکمة المشرقیین ایراد داشته – موافق بوده اند. به همین دلیل، با آنکه مؤلفین این شروح از جملۀ هواداران و مقلدین ابن سینا نبودند، ولی شروح انتقادی خود را به بزرگداشت و گرامیداشت از کتاب «اشارات و تنبیهات» نوشتند. همین شروح نخستین باعث شهرت این کتاب ابن سینا شدند، تا آنکه نصیرالدین طوسی، قطب الدین رازی، عبدالرزاق لاهیجی و دیگر حکمای اسلامی نه تنها که شرح و حاشیههایی بر اشارات نوشتند بلکه بیشتر گرایش به حکمت مشرقیِ ابن سینا نشان دادند تا به فلسفۀ مشایی متقدمین.
در چنین حالتی، آیا میتوان استدلال کرد که این گرامیداشت از کتاب اشارات از جانب منتقدین فلسلفۀ مشایی و متکلمین اسلامی در قرن 6 هجری پیامدِ مثبت نقد امام غزالی بر فلسفۀ مشایی بوده است؟! آیا غزالی با نوشتنِ کتاب «تهافت الفلاسفة»، به نحوی ابن سینا را در هدفی که او در کتاب اشارات دنبال کرده بود و در مقدمۀ «حکمة المشرقیین» توضیح داده کمک رساند؟! آیا غزالی با برملا ساختنِ ضعف در فلسفۀ مشاء، زمینه را برای پذیرش بیشتر «حکمت مشرقی» ابن سینا – که در کتاب اشارات و تنبیهاتاش تبیین یافته – فراهم نساخت؟!
دشوار است که به این پرسش جوابِ قاطعانه داد. تنها زمانی میتوان در اثبات یا رد این فرضیه سخن گفت که آثار حکما و فلاسفۀ اسلامی را – بخصوص پیروان فلسفۀ ابن سینا را – پیش از نقد غزالی و بعد از نقد غزالی از لحاظ محتوایی به تحلیل گرفت، تا سپس بتوان ارزیابی کرد که آیا نقد غزالی با نشان دادنِ تناقض در فلسفۀ مشایی توانست ابن سینا را در نقدش بر قدمای فلاسفۀ مشاء و استعلا بخشیدن حکمتِ مشرقی ابن سینا – که در کتاب اشارات و تنبیهات تبارز یافت – بگونۀ غیر مستقیم یاری رساند یا خیر. تا آنجا که نگارندۀ این سطور آگاهی دارد، چنین مطالعۀ تحلیلی تا هنوز از جانب دانشمندان اسلامی یاهم دانشمندان غربی صورت نگرفته است.
ضمیمه:
برگردان فارسی مقدمۀ ابن سینا در کتاب حکمة المشرقیین
این ترجمه را بر اساس متن «منطق المشرقیین» که در سال 1910 میلادی در قاهره چاپ شده تهیه نمودهام. ولی با درنظرداشت اشتباهاتی که در این متن دیده میشود، بر خوانش و تصحیحات قیاسیای که دکتر دیمیتری گوتاس از متنِ اصلی داشته و در ترجمۀ انگلیسیاش بکار برده (گوتاس: 2014) اعتماد ورزیدهام.
(عمر جویا)
«بسم الله الرحمن الرحیم، بالعزیز الحکیم أثق، وعلیه أتوکل.
الحمد لله أهلٌ أن یُحمد لعزته وجبروته. ونسأله التوفیق لنیل مرضاته والرأفة عنده. وأن یصلي علی أنبیائه الهادین وخصوصاً علی المصطفی محمد وآله الطاهرین.
و بعد:
ما همت گماشتیم تا رسالهای را در چیزی که مورد اختلاف اهلِ بحث [و فلسفه] است بنگاریم. در نگارش آن، نه به عصبیت التفات میورزیم و نه به هوا و عادت و خوی. و نه پروای مفارقههایی را میداشته باشیم که در بعضی از مؤلفات [قبلی] ما نمایان است؛ آنچه که خوانندگانِ کتب یونانیان – چه از روی غفلت و چه از روی قلت فهم – به آن الفت میورزند، و نیز آنچه که از کتابهایی که برای عوام متفلسفه – که فریفتۀ مشائیان اند و میپندارند خداوند کسی را جز آنها هدایت نکرده و مورد رحمت قرار نداده – نگاشتیم برداشت شده بود.
با آنکه ما اعتراف میورزیم به برتریِ بافضلترینِ پیشینیان ایشان [یعنی، ارسطو] در بیدار بودنش نسبت به چیزی که در آن استادان و مهتران او در خواب بودند، در تمییز بخشیدن انواع علوم، در ترتیبدهی بهتر علوم از دیگران، در شناسایی حقیقت در بسا از چیزها، و در دریافتنِ اصولِ صحیحی که در اکثر علوم پوشیده اند، و در آگاه ساختن مردم از آنچه که پیشنیانش و اهل دیارش سطحی نگریسته بودند. این بالاترین چیزی است که یک انسان بر آن توانا بوده میتواند؛ او (ارسطو) نخستین فردی بود که چیزهایی را که باهم خلط مانده بودند تمییز ببخشید و چیزهای فاسد را تهذیب و پاکیزه ساخت. درحالیکه بر پیروان او لازم است تا چیزهایی را که از نزد او پراکنده ماندند فراهم آورند، و رخنههایی را که در کار او مشاهده میشوند مرمت کنند، و فروعات را به اصولی که او ارائه داشت عرضه دارند.
اما پیروان او (ارسطو) نتوانستند خود را از خطاهایی که از او به ارث برده اند رهایی بخشند. آنها عمر خویش را در فهمیدن آنچه که او نیکو دریافته بود سپری کردند و در آنچه که او به خطا رفته بود تعصب [و تقلید] ورزیدند. آنها کسانی اند که عمر خویش را به چیزهایی که قبلاً انجام شده مشغول داشتند، و هرگز مهلت نیافتند تا به عقل خویش رجوع کنند. و اگر [مهلت نیز] مییافتند، مستحیل میدانستند که سخن پیشینیان نیازمند زیادت، اصلاح یا بازنویسی باشد.
درحالیکه برای ما فهمِ آنچه که آنها (ارسطو و پیشینیان) گفته بودند، از همان آوانی که به آن اشتغال ورزیدیم آسان بود، زیرا بعید نیست که علوم برای ما شاید از جهتهای دیگری غیر از یونانیان رسیده باشد. زمانیکه به فراگیری آن پرداختیم اوجِ جوانی ما بود، و توفیق خداوند نصیب ما شد تا توانستیم به [فهم] آنچه که آنها نگاشته بودند دررسیم. سپس آن همه را با اسلوب علمی که یونانیان آنرا «منطق» مینامند – و بعید نیست که مشرقیان برای آن نام دیگری را بکار برند – حرف به حرف سنجیدیم. پس بر آنچه که به تقابل میانجامد و بر آنچه که پایدار میماند آگاه گردیدیم. برای هر چیز، وجه خاص آن را جستیم، تا حق را حق و خطا را خطا دریابیم.
چون کسانی که به علم فلسفه اشتغال میورزند شدیداً از مشائیان یونان پیروی میکنند، ما نتوانستیم که [در اوائل] جداگانه قدم نهیم و با اکثریت اختلاف ورزیم. پس ناگزیر با مشائیان پیوستیم و در عصبیت [و همسویی] با ایشان ماندیم، زیرا در میان یونانیان آنها بهترین گروهی بودند که عصبیت و همسویی را شایسته بودند. آنچه را که ایشان مراد داشتند ولی از آن قاصر بودند کاملتر و رساتر گردانیدیم، ولی به مقصود ایشان نرسیدیم. از آنچه که آنها در آن به خطا رفته بودند چشمپوشی کردیم، بلکه برای آن وجه و دلیلی را بافتیم، درحالیکه بر کنه آن آگاه بودیم و از خطای آن واقف بودیم. هرگاه آشکارا به اختلاف پرداختیم، آن در چیزی بود که نمیتوانستیم در آن باب [با خموشی و چشمپوشی] صبر ورزیم. اما در اکثر مواقع، با پردۀ تغافل چشمپوشی کردیم.
در این میان، ناگزیر مسائلی بود که جاهلان بر اختلاف نظر ما آگاه گشتند؛ مسائلی که نزد ایشان چنان مشهور [و گرامی] بود که حاضر بودند در [حقیقت] روز روشن شک ورزند ولی در [حقیقت] اینها هرگز شک ورزیده نمیتوانستند. با آنکه بخشی ازین مسائل چنان دقیق بودند که چشمهای عقول معاصرین ما را خیره میساختند.
براستی که ما با کسانی عاری از فهم دچار گشتیم که گویا ﴿چوبهایی اند تکیه داده شده﴾ [المنافقون: 4]؛ کسانی که تعمق در بینش عقلی را بدعت و مخالفتِ مشهور را ضلالت میپندارند، همانگونه که حنابله در باب احادیث عمل میکنند. اگر ما در میان ایشان [خردمند] رشیدی را مییافتیم، حقیقت آنچه را که ما دریافتهایم ثابت میکردیم و آنها را مستفید میساختیم، و شاید که [در آنصورت] برای شان آسان میبود تا به معنای آن درمیرسیدند و – در مقابل – از چیزی بما منفعتی میرساندند که تنها خودشان آن را دریافته بودند.
همچنان، در این میان، مسائلی بود که ما از علنی ساختن آنها خودداری ورزیدیم تا حقِ آنچه که مورد غفلت قرار گرفته ادا گردد، و تنها با اشاره باید سخن گفت و تنها با تعصب [و پاسداشت از حقیقت] باید عمل کرد. به این سبب، در بسا از مسائلی که ما بر دشواریهای آنها آگاه بودیم، راه مساعدت [و مُدارا را با مشائیان] در پیش گرفتیم و نه راهِ دعوا و خصومت را. درحالیکه از همان آوان نخستی که به این فن پرداختیم، هرگاه [حقیقت] چیزی بما کشف میگشت، به رجوع از موقف خویش و بازبینی نظر خویش میپرداختیم، و اگر رأی [و دلیلی] میداشتیم – اینکه مفکورهای برای ما مختلط [و پرسش برانگیز] میبود و شک در باور ما وجود میداشت – میگفتیم که «شاید» یا «ممکن است». لیکن شما ای یاران ما، میدانستید که حال ما [و موقف ما در یک مسئله] در اول و در آخر و در جریان سپری شدن مدت از حکم اول تا حکم دوم چه بوده است. اگر صورتِ حال ما چنین بوده، پس به اکثر آنچه که ما قضاوت و حکم و استدراک کرده ایم میباید اعتماد ورزید، بهویژه در باب مسائلی که مربوط به اهداف بزرگ و غایات دور اند، که ما بر اینها صدها بار درنگ و دنبال کرده ایم.
چون صورتِ حال چنین است و قضیه ازین قرار بوده [که بیان گردید]، دوست داشتیم کتابی گرد آوریم دربرگیرندۀ اُمهاتِ علمِ حق [و اصول فلسفۀ حق]، که بواسطۀ کسی استنباط گردیده که زیاد سنجیده و بسیار تأمل ورزیده، و از حدسِ نیکو دور نبوده است، و کسیکه بخاطر جهدش برای عصبیت با کثیری از چیزهایی که با حق ناسازگار اند از جانب همگان – به استثنای خودش – مورد وفاق قرار داشت. هیچ کسی سزاوار گوش فرا دادن نیست جز شخصی که [به دفاع از حق و جانبداری از حق] تعصبورزنده است و مردم را به صدق و راستی [در بیانِ حق] فرا میخواند، زیرا تنها صدق شان مایۀ نجات شان میباشد.
ما این کتاب [حکمة المشرقیین] را گرد آوردیم تا [حقیقت] آن را به همگان – جز به خویشتن – آشکار سازیم، یعنی به کسانی که با ما در یک جایگاه میایستند. ولی برای مردم عوام که این [علم] بر ایشان گران تمام میشود کتاب الشفاء را نگاشتیم که برای شان بیش زیاده هم بوده و بیشتر از حاجت شان است، و در [کتاب] لواحق آن مقدار که به صلاح شان است – بیشتر از آنچه که قبلاً گرفته اند – به ایشان خواهیم داد.
در هر حال، خداوند یگانه مددگار ماست.»
مراجع و مآخذ:
ابن سینا: «الإشارات والتنبیهات»، تصحیحِ مجتبی الزارعي، مؤسسه بوستان کتاب، قم: 1392.
ابن سینا: «حکمة المشرقیین» در: «منطق المشرقیین والقصیدة المزدوجة في المنطق»، مکتبة السلفیة، قاهره: 1910م.
اوجبی، علی: «شروح و حواشی اشارات» در: بشارات الإشارات (تألیفِ شمس الدین سمرقندی)، تصحیحِ علی اوجبی، موسسه پژوهشی میراث مکتوب، تهران: 1399.
بدوی، عبدالرحمن: «مؤلفات الغزالي»، وکالة المطبوعات، کویت: 1977م.
رازی، فخرالدین: «شرح الإشارات والنتنبیهات»، تصحیح علی رضا نجف زاده، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران: 1384.
غزالی، ابوحامد: «تهافت الفلاسفة»، تصحیحِ سلیمان دنیا، دار المعارف، قاهره: 1972م.
ملکشاهی، حسن: «ابن سینا و تحول منطق ارسطو» در: ترجمه و شرحِ اشارات و تنبیهات ابن سینا (تألیف حسن ملکشاهی)، جلد دوم، انتشارات سروش، تهران: 1392.
Griffel, F. (2021), “The Formation of Post-Classical Philosophy in Islam”, Oxford University Press, New York, NY.
Gutas, D. (2014), “Avicenna and the Aristotelian Tradition”, in: Islamic Philosophy, Theology and Science Vol. 89, Brill Publications, Leiden.
پاورقیها:
[1] بر اساسِ ارزیابی عبدالرحمن بدوی، کتاب تهافت الفلاسفه میان سالهای 484 هـ و 488 هـ نگاشته شده است (بدوی: 1977، ص 10)، درحالیکه مطالعات دیمیتری گوتاس – یکی از دانشمندان معاصر یونانی – نشان میدهد که ابن سینا کتاب حکمة المشرقیین را در حدود سال 418 هـ نوشته است (گوتاس: 2014، ص 132).
[2] چندین دهه قبل، زمانیکه تنها یک یا دو نسخه از متنِ ناقص «حکمة المشرقیین» موجود بود، تعدادی از دانشمندان ایرانی در صحت آن تردید نشان داده بودند. اما پس از پیدا گشتن نسخههای متعدد از همان متن نیمهتمام کتاب و نیز پژوهشهای گستردهای که در سالهای واپسین انجام شده، مانند تحقیقات دانشمند مشهور یونانی در فلسفۀ مشاء – آقای دیمیتری گوتاس – دگر شک و شبهتی در اصالت نسخۀ «حکمة المشرقیین» باقی نمانده است.
[3] این سه مسئلهای که امام غزالی فلاسفه را در آن دچار کفر میداند عبارت اند از: (1) اینکه جواهر در کل قدیم اند، (2) اینکه خداوند بر جزئیات حوادثِ اشخاص علم ندارد، و (3) انکار شان از برانگیختن جسمانی در روز قیامت.