عقیدۀ ابن تیمیه مبنی بر تجسیم خداوند و ازلی بودن مخلوقات
دکتور محمد عمر جویا
فروردین/ حمل 1401
الف. تجسیم یا جسم بودن خداوند
ابن تیمیه در کتاب «بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه» (که دربرگیرندۀ محتوای کتاب دیگرش بنام «التأسيس فی رد اساس التقدیس» یا «نقض اساس التقدیس» است) عقائد اشعریها و شافعیها و حنفیها را بر نفی جسم، نفی مکان، نفی حیز و جهت، و نفی حد برای ذات خداوند متعال، و تأویل استوا بودن ذات خداوند بر عرش را رد میکند. با آنکه هردو کتابش بر رد «تأسیس التقدیس» امام فخرالدین رازی نوشته است، اما بر سائر امامان اهل سنت و جماعت که خداوند را از مکان، تجسیم، حد و جهت منزه می دانستند و استوا بودن او بر عرش را به تأویل میگرفتند، میتازد و آنها را به عقیدۀ « جهمیه » (فرقه ای که صفات الهی را نفی می نمودند) و عقیدۀ « معتزله » متهم می سازد.
او استدلال می ورزد که نه اثبات جسم و نه نفی جسم برای خداوند متعال در قرآن و سنت به اثبات رسیده است. او بر اشعری ها و ماتریدی ها ازین بابت می تازد که چرا به جواب عقائد مجسمه گفتند که «خداوند جسم نیست»، زیرا چنین بیانیه موجب نفی صفت الهی (یعنی، به زعم ابن تیمیه، نفی صفت تجسیم) می گردد. او در چندین کتابهای خویش، منجمله «شرح حدیث النزول»، «منهاج السنة»، و «مجموع الفتاوی»، گفته است که:
« وأما الشرع فمعلوم أنه لم ينقل عن أحد من الأنبياء ولا الصحابة ولا التابعين ولا سلف الأمة أن الله جسم أو أن الله ليس بجسم، بل النفي والإثبات بدعة في الشرع.» («شرح حدیث النزول»، صفحه 258)
ترجمه: «و در شرع معلوم است که از هیچ یک از انبیاء، صحابه، تابعین و سلف امت نقل نشده است که خداوند جسم است یا خداوند جسم نیست، بلکه نفی و اثبات [جسم برای خداوند] بدعت در شرع است.»
در کتاب «درء التعارض العقل والنقل» یک قدم پیشتر می رود و به صراحت می گوید که خداوند در قرآن مجید هرگز تجسیم را برای خویش نفی نکرده است:
«وكذلك اسمه الصمد ليس في قول الصحابة «إنه الذي لا جوف له» ما يدل علي أنه ليس بموصوف بالصفات: بل هو علي إثبات الصفات أدل منه علي نفيها… وكذلك قوله {ليس كمثله شيء وهو السميع البصير} [الشوري: 11] ، وقوله {هل تعلم له سمياً} [مريم: 65] ، ونحو ذلك، فإنه لا يدل علي نفي الصفات بوجه من الوجوه، بل ولا علي نفي ما يسميه أهل الاصطلاح جسماً بوجه من الوجوه.» («درء التعارض العقل والنقل»، جلد 1، صفحه 115)
ترجمه: «همینگونه نام الصمد در سخن صحابه اینگونه نیست که [گویا] «او آنست که تهیگاه ندارد» چنانکه دلالت ورزد که او موصوف به صفات نباشد، بلکه [نام الصمد] بر اثبات صفات بیشتر دلالت میکند تا بر نفی صفات… و همینگونه آیات «او را هیچ چیزی همانند نیست» [الشوری: 11] و «آیا برای او همنامی سراغ داری؟» [مریم: 65] و مانند اینها بر نفی صفات – در هیچ وجهی از وجوه – دلالت نمیکنند، و حتی بر نفی آنچه که اهل اصطلاح «جسم» نامیده اند – در هیچ وجهی از وجوه – دلالت نمیکنند.»
در کتاب «التأسیس في رد أساس التقديس» (که بنام «نقض اساس التقدیس» نیز یاد میگردد) همین سخنان را تکرار کرده است. در عصر حاضر، تنها جلد اول این کتاب به نشر رسیده است، و جلد دوم این کتاب نشر نشده است. شیخ زاهد کوثری حنفی که این کتاب را دیده بود، در «مقالات» خویش از متنِ جلد دوم این کتاب نقل میکند که ابن تیمیه گفته است:
«این واضح است که قرآن، سنت و اجماع در هیچ جا نمی گویند که همه اجسام مخلوق اند، و در هیچ جا نمی گویند که خداوند جسم نیست. هیچ یکی از امامان مسلمین چنین سخنی را بر زبان رانده اند. پس اگر من از گفتن این سخن اجتناب ورزم، مرا از دین و شرع بیرون نمی سازد.»
همچنان، به نقل از شیخ زاهد کوثری حنفی، ابن تیمیه در همین کتاب باز هم گفته است:
«شما [اشعری ها] می گویید که خداوند نه جسم است و نه جوهر، نه محدود به مکان است، و نه هم جهت دارد، نه میتوان به او همچون شی قابل دید و لمس اشاره کرد، و نمی توان هیچ چیز از او را از ذات او جدا پنداشت. شما این را بر بنیاد آن می گویید که گویا خداوند نه قابل تجزیه است و نه هم دارای اجزا میباشد، و اینکه او نه حد دارد و نه نهایت. به این ترتیب مردم را منع می کنید از گفتن اینکه او حد دارد و قدر (مقدار) دارد، ویا اینکه بُعدی دارد که نامحدود است. اما شما چگونه به خود اجازه می دهید [تا چنین حرفی را بگویید] در حالیکه هیچ ثبوت یا سندی از قرآن و حدیث [برای این گفته های خود] ندارید؟!»
در «منهاج السنة» منظورش را از جسم بودن خداوند شرح می دهد:
«وقد يراد بالجسم ما يشار إليه أو ما يُرى أو ما تقوم به الصفات، والله تعالى يُرى في الآخرة وتقوم به الصفات ويشير إليه الناس عند الدعاء بأيديهم وقلوبهم ووجوههم وأعينهم، فن أراد بقوله: ليس بجسم هذا المعنى قيل له: هذا المعنى الذي قصدت نفيه بهذا اللفظ معنى ثابت بصحيح المنقول وصريح المعقول، وأنت لم ئقم دليلأ على نفيه.» («منهاج السنة»، جلد 2، صفحات 134 و 135)
ترجمه: «اگر منظور از [لفظ] جسم، مرکب بودنِ آن باشد چنانکه آن را اجزای مختلف باشد، یا قابل تجزیه و جدا شدن باشد، یا مرکب از ماده و صورت باشد، یا مرکب از اجزای یگانه باشد که بنام جوهر یاد میگردند، خدای تعالی از همۀ اینها منزه است. …. اگر منظور از [لفظ] جسم آن باشد که بتوان بسوی او اشاره کرد، یا او را دید، یا توسط آن صفات [چون بینایی و شنوایی و لامسه] قیام یابند، [در واقع] خدای تعالی در روز آخرت دیده میشود، و صفات به او قائم اند، و مردم حین دعا کردن بسوی او با دست و قلب و روی و چشم اشاره میکنند. پس اگر کسی میگوید که «او جسم نیست» درحالیکه منظورش همین معانی باشند [که اینک ذکر کردیم]، برایش گفته شود که: این معانی را که میخواهید با چنین سخن تان نفی کنید، در واقع در منقولات صحیح و معقولات صریح ثابت اند؛ چرا دلیل بر نفی اینها میآورید؟»
در «الرسالة الأكملية فی ما یجب لله من صفات الکمال»، ابن تیمیه حس لامسه را برای خداوند سبحانه و تعالی به اثبات می رساند:
«والله سبحانه منزة عن الأکل بخلاف اللمس، فإنه بمنزلة الرؤية. وأکثر أهل الحدیث یصفونه باللمس، وکذلک کثیر من أصحاب مالک والشافعي وأحمد وغیرهم، ولا یصفونه بالذوق…. وقال جمهور أهل الحدیث والسنة: نصفه أیضاً بإدراک اللمس، لأن ذلک کمال، لا نقص فیه، وقد دلت علیه النصوص. بخلاف إدراک الذوق، فإنه مستلزم للأکل، وذلک مستلزم للنقص.» («الرسالة الأکملیة»، صفحات 68 و 69)
ترجمه: «خداوند سبحانه از خورد و نوش منزه است، برخلافِ [حس] لامسه، زیرا حس لامسه به منزلتِ رؤیت [و بینایی] است. و اکثر اهل حدیث او را با حس لامسه توصیف نموده اند، و همینگونه پیروانی از مالک و شافعی و احمد [بن حنبل] و دیگران [به همین عقیده بودند]، ولی اینها او را با ذائقه داشتن [برای خورد و نوش] وصف نکرده اند…. و جمهور اهل حدیث و سنت گویند: ما او را با قوۀ حسی لامسه («بإدراک اللمس») توصیف میکنیم، زیرا این کمال است نه نقص. و بر این امر از نصوص [قرآن و حدیث] دلیل وجود دارد، برخلافِ قوۀ ذائقه که مستلزم خوردن میباشد و خوردن مستلزم نقص است.»
ب. اثبات مکان، حد، جهت و حرکت برای خداوند
ابن تیمیه به وضاحت « حد »، « جهت »، و « مکان » را برای ذات خداوند متعال ثابت می سازد، و نفی این ها را نفی صفات الهی تلقین میکند.
در «منهاج السنة» می نویسد:
«وجمهور الخلق على أن الله فوق العالم, وإن كان أحدهم لا يلفظ الجهة فهم يعتقدون بقلوبهم و يقواون بألسنتهم ربهم فوق.» («منهاج السنة»، ج 2، ص 642)
ترجمه: «جمهور مردم به این [باور] اند که خداوند در بالای جهان است. و هیچ یک از ایشان نبوده که زمانیکه لفظ «جهت» را [برای خداوند] بکار میبردند به قلبهای خویش بدین باور نبوده باشند و بر زبان نگفته باشند که پروردگار شان در بالا است.»
در «درء تعارض العقل والنقل» می نویسد:
«وقد اتفقت الكافة من المسلمين والكافرين أن الله في السماء وحدُّوه بذلك إلا المريسي الضال وأصحابه حتى الصبيان الذين لم يبلغوا الحنث قد عرفوا ذلك إذا أحزن الصبي شيء يرفع يده إلى ربه ويدعوه في السماء دون ما سواها وكل أحد بالله وبمكانه أعلم من الجهمية.» («درء تعارض العقل والنقل»، ج 2، صفحات 59 و 60)
ترجمه: «کافهای از مسلمانان و کافران اتفاق نظر دارند که خداوند در آسمان است و وی را بدان «حد» دانسته اند، جز مریسی گمراه و اصحاب او. حتی کودکانی که هنوز به بلوغ نرسیده اند او را چنین میشناسند. اگر کودکی از برای چیزی محزون گردد، دست خود را بسوی پروردگارش بلند میکند و او را در آسمانها میخواند، فراتر از دیگران. هر یک از مردم، خداوند و مکانش را بهتر از جهمیه میشناسند.»
او همچنان، کسانی را که «حد داشتن» خداوند را نمیپذیرند صریحاً تکفیر میکند:
«فهذا كله وما أشبهه شواهد ودلائل على الحد، ومن لم يعترف به فقد كفر بتنزيل الله وجحد آيات الله.» («درء تعارض العقل والنقل»، جلد 2، صفحه 58)
ترجمه: «پس همه آنچه [تا اینجا نقل کردیم] و مانند اینها، شواهد و دلائل بر حد داشتن خداوند میباشند. و هر آنکه به این اعتراف نکند، پس به آنچه که خداوند [از قرآن] فروفرستاده است کفر ورزیده و آیات خداوند را انکار نموده است.»
در «بیان تلبیس جهمیه» به وضاحت می گوید که مافوق بودن خداوند بر جهان به معنیِ حقیقیِ آن است نه به معنیِ مجازی آن:
«والبارىء سبحانه وتعالى فوق العالم فوقية حقيقية ليست فوقية الرتبة.» («بیان تلبیس الجهمیة»، ج 1، ص 390)
ترجمه: «باری سبحانه وتعالی فوقِ جهان است، و این فوقیتِ حقیقی است نه فوقیتِ رتبه.»
او حرکت کردن را برای ذات خداوند ثابت می داند:
«وأئمة السنة والحديث على إثبات النوعين وهو الذي ذكره عنهم من نقل مذهبهم كحرب الكرماني وعثمان بن سعيد الدارمي و غيرهما بل صرح هؤلاء بلفظ الحركة وأن ذلك هو مذهب أئمة السنة والحديث من التقدمين والمتأخرين.» («درء تعارض العقل والنقل»، ج 2، صفحه 7)…. «لأن الحي القيوم يفعل ما يشاء ويتحرك إذا شاء ويهبط ويرتفع إذا شاء ويقبض ويبسط ويقوم ويجلس إذا شاء، لأن أمارة ما بين الحي والميت التحرك، كل حي متحرك لا محالة، وكل ميت غير متحرك لا محالة.» «درء تعارض العقل والنقل»، ج 2، ص 51).
ترجمه: «ائمه سنت و حدیث بر اثبات [صفات تحرک] بر دو دسته اند. کسیکه از مذهب ایشان چون حرب الکرمانی و عثمان بن سعید الدارمی و دیگران نقل میکنند لفظ حرکت را صریحاً ذکر میکنند. و همین مذهب ائمه سنت و حدیث از متقدمین و متأخرین است.» («درء تعارض العقل والنقل»، ج 2، صفحه 7)…. «[عثمان بن سعید الدارمی گفته است:] ذات حیّ قیوم هرچه خواهد انجام میدهد، پائین میرود و بالا میرود هرگاه که خواهد، قبض و بسط میکند [شاید بدین معنی که: خورد مینشیند و فراخ مینشید]، ایستاده میشود و مینشیند هرگاه که خواهد. زیرا امر [ممیزه] میان زنده و مرده تحرک است: هر زندهای متحرک است لامحال، و هر مردهای غیرمتحرک است لامحال» «درء تعارض العقل والنقل»، ج 2، ص 51).
او همچنان پائین آمدنِ خداوند را از عرش به آسمان اول به پائین آمدن یک انسان «تشبیه» کرده است. ابن حجر العسقلانی در کتاب «الدرر الکامنة» (ج 1، صفحه 180) به نقل از نجم الدین ابوالرفیع الطوفی، شاگرد ابن تیمیه؛ الکتانی در «فهرس الفهارس» (ج 1، صفحات 201 و 202) نیز به نقل از الطوفی؛ و ابن بطوطه در سفرنامه «الرحلة» (ج 1، صفحه 110) نقل میکنند که روزی ابن تیمیه از سر منبر پائین آمد و گفت: «پائین آمدن خداوند [از عرش به آسمان اول] همینگونه است که من پائین آمدم.»
ج. اثبات آواز حادث برای خداوند
با آنکه ابن تیمیه کلام نفسی خداوند را کلام قدیم می داند، اما کلام خداوند را دارای صوت و آواز می داند که این صوت و آواز حادث . مخلوق اند:
«وحينئذٍ فكلامه قديم مع أنه يتكلم بمشيئته وقدرته وإن قيل إنه ينادي ويتكلم بصوت ولا يلزم من ذلك قدم صوت معين.» («رسالة في صفة الکلام»، صفحه 51)
ترجمه: «کلام خداوند قدیم است، زیرا او با مشیئت و قدرت خویش کلام میکند. و گفته اند که [کلام خداوند] آواز دارد و او با صوت به کلام میپردازد، و ازین [امر] قدیم بودنِ این صوت لازم نمیگردد.»
« قول من يقول إنه لم يزل متكلمًا إذا شاء بكلام يقوم به وهو متكلم بصوت يسمع وإن نوع الكلام قديم وإن لم يجعل نفس الصوت المعين قديمًا وهذا هو المأثور عن أئمة الحديث والسُّنة وبالجملة أهل السُّنة والجماعة أهل الحديث.» («منهاج السنة»، جلد 2، صفحه 362)
ترجمه: «سخنی است که گفته اند: او از ازل متکلم… بوده است، و او متکلم به صوتی که شنیده میشود است. کلام او قدیم است، با آنکه [قدامت کلام] نفسِ صوت را قدیم نمیسازد. و این همان [عقیدهای] است که از امامان حدیث و سنت و از همه اهل سنت و جماعتِ اهل حدیث مأثور است.»
«وجمهور المسلمين يقولون: إن القرءان العربي كلام الله، وقد تكلـم الله به بحرف وصوت، فقالوا: إن الحروف والأصوات قديمة الأعيان.» (مجموع التفاوی، جلد 5، صفحه 556)
ترجمه: «جمهور مسلمانان گفته اند که: قرآنِ عربی کلام خداوند است، و خداوند آن را با حرف و صوت [به جبرئیل] تکلم نموده است. پس گفتند که: حروف و اصوات اعیانِ قدیم اند.»
د. جائز دانستن حدث به صفات و ذات الهی
ابن تیمیه بدین باور بود که تغییر و دگرگونی در ذات و صفات او رخ میدهد. یعنی، زمانیکه حادثهای در جهان واقع شود، این واقعه در علم خداوند تغییری را ایجاد میکند، یا زمانیکه خداوند چیز تازهای میآفریند یا از یک مکان به مکان دیگر حرکت می کند، این دو امر در ذات او تغییری وارد میکنند:
«فإن قلتم لنا: فقد قلتم بقيام الحوادث بالرب، قلنا لكم: نعم وهذا قولنا الذي دل عليه الشرع العقل.» («منهاج السنة»، جلد 2، صفحه 380)
«اگر شما بما بگوئید که: آیا سخن از قیام حوادث به پروردگار میزنید؟ برای شان میگوئیم: بلی و بر این سخن ما شرع و عقل دلالت دارند.»
«فقد يراد به الأعراض والنقائص والله منزه عن ذلك، ولكن يقوم به ما شاءه ويقدر عليه من كلامه وأفعاله ونحو ذلك مما دل عليه الكتاب والسنة.» («منهاج السنة»، جلد 2، صفحه 381)
«اگر مراد از لفظ حوادث اعراض و نقایص باشد، پس خداوند ازینها منزه است. و اگر [مراد از حوادث] به وقوع پیوستنِ آنچه که اراده و مقدر کرده است در ذات او باشد («يقوم به ما شاءه ويقدر عليه») از کلام او و افعال او و مانند اینها، دلیل آن در کتاب و سنت آمده است.»
هـ. ازلی بودنِ عالم کائنات
ابن تیمیه در کتابهای چون «منهاج السنة النبوه»، «موافقات صریح المعقول لصحیح المنقول»، «شرح حدیث النزول»، و فتاوای خویش گفته است «حوادث لا أول لها، لم تزل مع الله»، یعنی عالمِ حوادث در کل آغاز و نقطۀ اول ندارد، و همیشه با ذات خداوند بوده است.
این بدین معنی است که عالمِ حوادث (یعنی مخلوقات و کائنات در کل) ازلی اند، زیرا خداوند از ازل خالق بود و صفتِ خالق بودنِ او ایجاب میکند که جهانِ حوادث همیشه با او بوده باشد. ابن تیمیه میان جهان فعلی (یا جهانِ انفرادی) و جهانِ حوادث در کل (یا جنسِ حوادث در کل) تفکیک می ورزد. او میگوید که جهانِ فعلی ما مخلوق است یعنی خداوند زمین و آسمان و آفتاب و انسان را در این جهان خلق کرده، ولی چنین نیست که پیش از خلقتِ این جهان، خداوند تنها بوده باشد و هیچ چیزی جز او وجود نداشته است. بلکه پیش ازین جهان نیز، جهان هایی وجود داشته، به همینگونه تا لایتناهی در ازل. پس جهانِ حوادث در کل، ازلی و غیرمخلوق اند و موازی با ذات خداوند همیشه وجود داشته اند.
ابن حجر عسقلانی، شارح مشهور صحیح بخاری، و معاصر ابن تیمیه، در شرح حدیث «كانَ اللَّهُ ولَمْ يَكُنْ شيءٌ قَبْلَهُ» (خداوند بود و هیچ چیزی پیش از وی وجود نداشت) همین نظر ابن تیمیه را دربارۀ ازلی بودن عالم مخلوقات در «فتح الباری» یادآور میشود.
ابن تیمیه بر ابن حزم (از مذهب ظاهری) که گفته بود «اجماع بر این است که خداوند قدیم و ازلی است و هیچ چیزی با او از ازل وجود نداشته»، نیز می تازد و میگوید:
“وأعجب من ذلك حكايته الإجماع على كفر من نازع أنه سبحانه لم يزل وحده ولا شىء غيره معه…» (نقد مراتب اجماع، صفحه 303)
ترجمه: «عجیب تر اینست که ابن حزم اجماع بر کفر را – که گویا خداوند از ازل تنها بوده است و هیچ چیزی با ذات او وجود نداشته – حکایت میکند»
یعنی ابن تیمیه عقیدۀ اینکه گویا خداوند در ازل بود و هیچ چیز با او در ازل وجود نداشت (چنانکه در «فقه اکبر» و «عقیدة الطحاویه» آمده است) کفر میداند.
آنچه بسیار عجیب است که ابن تیمیه همواره بر علم کلام میتازد و متکلمین اسلامی چون اشعری، باقلانی، جوینی، غزالی، رازی و دیگران را پروردۀ فلسفۀ یونانی میخواند و آنها را بدعت آوران در دین اسلام می نامد. درحالی که اصلِ نظریۀ ابن تیمیه در باب ازلی بودن جهانِ حواث در کل، از آنِ ابن رشد اندلسی – که فیلسوفی از فسلفۀ مشاء (فلسفۀ ارسطو که فارابی و ابن سینا نیز شامل اند) – می باشد.
مآخذ و منابع:
* «الرسالة الأكملية في ما يجب لله من صفات الكمال»، ابن تیمیة، تصحیح احمد حمدي إمام، المطبعة المدني، القاهرة: 1403 هـ.
* «الرسالة في صفة الکلام»، ابن تیمیة، رسائل سلفیة 3، تصحیح طارق السعود، دار الهجرة: بیروت.
* «بیان تلبیس الجهمیة في بدعهم الکلامیة»، ابن تیمیة، تصحیح یحیی بن محمد الهندي، مجمع الملک فهد: 1462 هـ.
* «درء تعارض العقل والنقل»، ابن تیمیة، تصحیح محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمد بن سعود: 1411 هـ.
* «شرح حدیث النزول»، ابن تیمیة، تصحیحِ محمد بن عبدالرحمن الخمیس، دارالعاصمة: 1414 هـ.
* «مجموع الفتاوی»، ابن تیمیة، تصحیح عبد الرحمن بن محمد بن قاسم، مجمع الملک فهد، 1416 هـ.
* «منهاج السنة النبوية في نقض كلام الشيعة القدرية»، ابن تیمیة، تصحیح محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمد بن سعود: 1406 هـ.
* «مراتب الاجماع» لابن حزم الظاهری ویلیه «نقد مراتب الاجماع» لابن تیمیة، به تصحیح حسن احمد احبر، دار ابن حزم: 1419 هـ.