Home » مدار توحید و پهنای سلیم

مدار توحید و پهنای سلیم

دانلود نسخۀ پی‌دی‌اف

این رسالۀ مختصر، قواعد توحید و اصول اعتقادی اهل سنت را بر اساس آثار بنیادین و مُعتبر مذهب حنفی تهیه نموده، و آن را در چهارچوب فکری جامع‌تری که از خودشناسی آغاز و به دانستنِ هدف زندگی می‌انجامد ارائه می‌کند.

بخشِ توحید (خداشناسی) در این رساله، از روی آثار ذیل ترتیب گردیده:

  1. فقه اکبر، از امام اعظم ابوحنیفه (به روایتِ حماد بن ابوحنیفه)، با شروحِ ذیل:
    • شرحِ امام علاءالدین ابوعبدالله بخاری
    • شرحِ کمال‌الدین بیاضی‌زاده (إشارات المرام من عبارات الإمام)
  2. فقه ابسط، از امام اعظم ابوحنیفه (به روایت ابومطیع بلخی)
    • شرحِ امام ابواللیث سمرقندی
  3. عقیدۀ طحاویه، از امام ابوجعفر طحاوی
    • شرحِ علامه منکوبرس ناصری (النور اللامع والبرهان القاطع)
  4. عقائد نسفی، از نجم الدین ابوحفص نَسَفی
    • شرحِ امام سعدالدین تفتازانی هروی
  5. کتاب التوحید، از امام‌الهدی ابومنصور ماتریدی
  6. تبصرة الأدله، از امام ابوالمعین نسفی
  7. الکفایه فی الهدایه، از نورالدین صابونی بخاری
  8. اصول الدین، از صدرالاسلام ابوالیُسر پَزدَوِی
  9. بحر الکلام، از امام ابوالمعین نسفی
  10. الاعتماد فی الاعتقاد، از امام ابوالبرکات نسفی

بخش‌های اول و سوم این رساله از آثار ذیل الهام گرفته اند:

  1. کتاب الاکتساب، از امام محمد شیبانی، با شرحِ شمس الائمه سرخسی
  2. کتاب التوحید، از امام ابومنصور ماتریدی
  3. الأمد الأقصی، از امام ابوزید دَبوسی
  4. الذریعه الی مکارم الشریعه، از امام راغب اصفهانی
  5. کیمیای سعادت، احیاء علوم الدین، و المُنقذ من الضلال، از حجة الاسلام ابوحامد غزالی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ

مقدمه:

  1. جستجوی نخستینِ هر انسان با سه پرسش آغاز می‌شود. او از خود می‌پرسد:

من کیستم؟

مرا کی آفریده است؟

برای چه مقصودی در این دنیا آفریده شده‌ام؟

پرسشِ اول خودشناسی است، پرسش دوم خداشناسی است، و پرسش سوم شناختِ هدفِ زندگی است. مباحث این رساله مطابق همین سه پرسش ترتیب گردیده اند.

الف: خودشناسی

  1. خودشناسی از آنجا آغاز می‌گردد که شخص به ماهیتِ وجود خود تأمل ورزد و دریابد که وجود او دو بُعد دارد: بُعد جسمانی، و بُعد باطنی.

وجود جسمانی‌اش همانا جسم یا بدن اوست که از گوشت، پوست، استخوان، و سائر اعضای اندام (چون دست، پای، مغز، قلب، وغیره) تشکیل یافته است.

وجود باطنیِ انسان شامل سه بخش می‌شود:

یکی، ذهن و عقل.

دوم، نفس.

سوم، قلب یا دل.

  1. ذهنِ انسان جایگاه عقل، فکر، وهم، خیال و حافظه است.

عقل عبارت از وجود آگاه و هوشیار انسان است که شهودی را که از طریق حواس پنجگانه (بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، و لامسه) به ذهن می‌رسد درک می‌کند، آن‌ها را می‌شناسد، و از آن علم یا دانش را ترتیب می‌دهد. این عقلِ عملی نامیده می‌شود.

برعلاوۀ آن، انسان عقل نظری نیز دارد که به مُدرکات حسی و شواهد تجربی انسان وابسته نیست، بلکه بر اساس مقدمات بدیهی (یا مقدمات کلیِ عقلی) و بر اساس استدلال عمل می‌کند و مجهولات را از معلومات بدست می‌آورد. مقدمات بدیهی یا کلیِ عقلی آنست که بدون تفکر کردن برای عقلِ انسان معلوم باشد، مثلاً اینکه کلِ یک چیز از جزوِ آن بزرگ‌تر است. درحالی‌که استدلال عبارت از ترتیب دادنِ شواهد تجربی و مقدمات عقلی، و نتیجه‌گیری کردن از آن‌هاست. مثلاً می‌دانیم که دود همیشه از سوختنِ یک چیز بالا می‌شود، و اگر مشاهده کنیم که از جایی دود بلند می‌شود، استدلال می‌کنیم که حتماً در آنجا چیزی در حال سوختن است که دودش به آسمان برخاسته.

هردو نوع عقل – یعنی عقل عملی و عقل نظری – علم و دانش را برای انسان ببار می‌آورند. عقل عملی برای آموختن پیشه‌ها و مهارت‌ها و نیز اتخاذ کردن رَویه و رفتار کمک می‌کند، و منبع علوم تجربی است. درحالی‌که عقل نظری بنیاد علوم نظری چون ریاضی، منطق، ادبیات، وغیره را فراهم می‌سازد.

  1. نفس یا تنِ انسان منبع خواهشات و هوا و هوس است، و شوق و علاقه‌اش به لذت‌های جسمانی است. برای حصول این لذت‌ها و هوس‌ها، نفس انسان را به بدی‌ها امر می‌کند، و انگیزه‌دهنده و منبع خشم، کینه، کدورت، بدبینی، غرور، حسد و سائر زشتی‌هاست. نفس از روی سرشت‌اش با خداوند بیگانه است، و جایگاه گذر و وسوسه‌های شیاطین است.

حکمت در آفرینش نفس اینست که انسان بدون آن نمی‌توانست به معیشت و زندگی در این دنیا ادامه بدهد و به آبادانی آن بپردازد. زیرا روح که از عالم ملکوت است، نمی‌توانست بدون نفس با این دنیا و با این جسم خاکی خوپذیر شود. خداوند به نفسِ انسان خواهشات و مرضیات داد، تا در مواظبت از جسم غفلت نورزد. پس نفس برای بقای زندگی انسان در این دنیا آفریده شد، اما نفس سرکش، ستیزه‌جو و اصراف‌ورزنده است، و حد و مرز اعتدال و برابری را نمی‌شناسد. اگر نفس آزاد رها گردد، و انسان بدون رجوع کردن به عقل، همواره از نفس پیروی کند، به بدبختی سردچار می‌گردد. پس انسان باید به کمکِ عقل و دل (قلبِ باطنی)، نفس خود را تابع خود نگهدارد و بر او حاکم گردد.

انسان باید خواهشات و هوای نفسانی خود را تنها به آن اندازه که مورد تائید عقل قرار دارد محدود نگهدارد. مثلاً غذای خوب خوردن تا سلامتیِ جسم و صحتمندیِ بدن را فراهم سازد چیزی است که عقل به آن حکم می‌کند، ولی پرخوری و اشکم‌پرستی کار نادرست است که از آن پرهیز صورت گیرد. یا مثلاً بکار گرفتنِ خشم بخاطر دفاع در مقابل شخص ظالم و متجاوز، کار لازمی و عقلانی است، اما اینکه خشم همواره بر انسان غالب باشد طوری‌که با اندکترین کاری که مطابق پسند نفس قرار نگیرد خشمگین گردد و در مقابل پدر و مادر و خانم و فرزند و دیگر انسان‌ها خشمانه رفتار کند، و نتواند رویه و رفتار خود را با اصول اخلاق برابر نگهدارد، و نداند که چه می‌گوید و چه می‌کند، این کار زشت و نکوهیده است، بلکه در این حالت فرقی میان او و جانوران دَرِنده باقی نمی‌ماند. به همین ترتیب، کمایی کردنِ پول و ثروت برای فراهم آوردن زندگیِ مناسب و مورد نیاز کار پسندیده و عقلانی است، اما پول‌اندوزی بی‌حد و حصر  و تجمل‌پروری که انسان را از کارهای نیک و یاد و ذکر پروردگار باز بدارد و بدتر اینکه او را به خیانت، دزدی، دغل‌بازی، فریب، غصب و حرام‌خوری رهنمایی کند، کار زشت و نکوهیده است.

  1. دل یا قلبِ باطنی بخشی از روحِ انسان است که انسان را به اخلاق پسندیده هدایت می‌کند و به نیکویی‌ها امر می‌کند. دل منبع مهربانی، محبت، دلسوزی، یاری، برادری، بخشش، عفو، گذشت و سائر خوبی‌هاست.

دل جایگاه معرفت الهی‌ست، و آیینه‌ای است که تجلی انوار و اشراق فیوضات الهی را می‌پذیرد. این قابلیتِ معرفت‌پذیریِ قلب در قرآن مجید اشاره شده چنانکه فرموده است: ﴿فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ «تا صاحب‌دل‌هایی می‌بودند که با آن [حقیقت را] درک می‌کردند» [الحج: 46]. اما این آیینۀ دل در نتیجۀ هوا و خواهشات نفس و نیز گناهان و معصیت‌ها آلوده و مکدر می‌گردد. تنها با تزکیۀ نفس ممکن است که ظرفیت بالقوۀ دل یا قلب بازیابیده شود.

  1. روح یا جانِ انسان جوهر لطیف و نورانی است که مایۀ حیاتِ انسان و محلِ دل و عقل اوست. برخلافِ نفس، که بقای آن وابسته به جسم است، روح پاینده به خود است. اصلِ هستیِ انسان نیز همین روح است.

نفسِ انسان پل ارتباطی میان روح و جسم است، درحالی‌که حواس پنجگانه و دماغ و مغز انسان دریچه‌های ارتباطی میان جسم و ذهن (عقل) اند.

  1. عقل با جسم انسان – یعنی مغز و دماغ – تعامل مستقیم دارد، اما عقل خودش جوهر روحی و مجرد از جسم است. مغز انسان همچون آیینۀ تمام‌نمای برای روحِ انسان است، طوری‌که جایگاه‌های مخشص برای تعقل، تفکر، حافظه، و انواع احساسات دارد. منشأ اولیۀ تعقل روح و منشأ اولیۀ احساسات دل و نفس انسان استند، ولیکن عملیه‌های بالمثل بیولوژیکی آن‌ها در مغز نیز بوقوع می‌پیوندند تا آثار آن‌ها در جسم و بدن انسان پدیدار گردند.

اینکه عقل جوهر روحی است، اثبات آن در دلائل سمعی وارد شده که حاکی از آن اند که پس از مرگ، عقل با روح موجود می‌باشد، و انسان با هوشمندیِ عقل خود به پرسش‌های نکیر و منکر در قبر پاسخ خواهد داد.

ب. توحید یا خداشناسی

  1. از خودشناسی خداشناسی آغاز می‌شود، زیرا انسان با آگاه گشتن از وجود مغلق و پیچیدۀ خود به این پی می‌بَرَد که ناگزیر باید آفریننده‌ای او را با این خصوصیات و ویژگی‌ها آفریده باشد، ورنه محال است که چنین موجودی با روانِ مغلق، آگاهی پیش‌رفته و هشیاریِ بلند از عواملِ غیرهشیار بگونۀ تصادفی و خودبخودی پیدا شده باشد. ازینجاست که گفته شده است: «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»، یعنی: هرکه خود را شناخت، خدای خود را شناخت.
  2. آفرینندۀ جهان و همه هستی‌ها الله تبارک وتعالی است. اوست خدای یکتا و یگانه، که هیچ معبودی جز او نیست. هیچ کسی و هیچ چیزی با او شریک و انباز نیست. خداوند متعال بی‌همتا و بی‌مانند است. او برتر است ازینکه او را ضدی باشد، پاک است ازینکه شبیه و مانندی داشته باشد، و بزرگ است ازینکه به کسی یا چیزی یا ابزاری نیازی داشته باشد. او قدیم است بدون ابتدا و جاویدان است بدون انتها.
  3. خداوند در هیچ اندیشه‌ای نمی‌گنجد و هیچ فهمی او را درنمی‌یابد. او جسم نیست، نور نیست، روح نیست، بلکه جسم و نور و روح مخلوقات او استند. او دارای صورت نیست، مرکب از اعضا و ارکان نیست، و حد و انتها ندارد. او هرگز در مکانی یا در جسمی یا در چیزی حلول نمی‌یابد.

زمان بر خدا جاری نمی‌گردد، و مکان او را احتوا نمی‌کند. خداوند بزرگ است ازینکه در مکانی وصف گردد، یا در جهتی یا سمت و سویی از جهان قرار داشته باشد، بلکه او آفریدگار آسمان‌ها و عرش معلاست.

ما نمی‌گوئیم که خداوند در همه جاست، یا نمی‌گوئیم که او در هیچ جا نیست، یا نمی‌گوئیم که او از همه چیزها جداست، یا نمی‌گویئم که او با همه چیزها پیوسته است. بلکه همان‌گونه که پیش از خلقتِ عالَم کائنات بود همانگونه هست. تغییرِ احوال بر او چیره نمی‌شود، بلکه او آفرینندۀ احوال است.

خداوند پاینده به خود است، و هستیِ همه کائنات وابسته به ذاتِ واجب الوجود اوست.

  1. خداوند وجود محض نیست، بلکه ذاتی است متصف به صفات کمال.
  2. خداوند زندۀ پاینده (حَیٌّ قیوم)، آفریننده (خالق)، پروردگار (رب)، توانا (قادر)، دانا (عالِم)، بینا (بصیر)، شنوا (سمیع)، با اراده (مُرید)، با حکمت (حکیم)، گوینده (متکلم)، روزی دهنده (رزاق)، رحمت کننده (رحیم)، تدبیرکننده (مُدبر)، و موصوف به لایتناهی از صفاتِ کمال است.
  3. او از قدیم، با جمله صفاتِ ازلی‌اش بود و برای همیشه خواهد بود. صفاتِ او قائم به ذات اند؛ آن‌ها معانیِ ورای ذات اند اما غیر از ذات هم نیستند. صفات او اعراض نیستند که پدید آیند و حادث گردند، بلکه ازلی و ابدی اند.
  4. در هیچ یک ازین صفات، مشابهت و مماثلت میان خداوند و مخلوقاتش وجود ندارد. قدرت او تعالی همانند قدرت ما نیست، علم او همانند علمِ ما نیست، تکلم او همانند تکلم ما نیست، بینندگی و شنوندگی او همانند بینندگی و شنوندگی ما نیست.
  5. ذات و صفاتش تغییر و دگرگونی ندارند، و چیزی در ذات و صفاتش حادث نمی‌گردند.

خداوند از ازل آفریدگار بود حتی زمانی‌که چیزی هنوز آفریده هم نشده بود.

او هر چیز را در همان حالتش می‌شناسد، بدون اینکه علم خداوند تغییر کند یا چیزی در علمش حادث گردد. او هر اتفاق تازه‌ای و هر کار آینده‌ای را با علم خود از قدیم می‌دانست و می‌داند.

خشم و خشنودی صفاتِ بلاکیف و ازلیِ خداوند استند، و همانند سائر صفات ازلیِ او تعالی از یک حال تا حال دیگر تغییر نمی‌یابند.

فعلِ آفریدن یا آفرینش خداوند (تکوین) به عینِ معنی با چیز آفریده شده نیست، بلکه آفرینش یا تکوین صفتِ ازلی خداوند است درحالی‌که موجود آفریده شده حادث است.

  1. خداوند متعال در انفاذ قدرت، عظمت، جلال و ربوبیت‌اش نیازمند هیچ مخلوق اعم از ملائک و فریشتگان نیست، بلکه ملائک و فریشتگان خود مظهرِ قدرتِ او استند.
  2. ارسال پیامبران بر اساس حکمت الهی ثابت گشته است. خدای تعالی پیامبران را از میان مردم برای مردم، مژده‌دهنده و بیم‌دهنده و روشن‌کنندۀ چیزهایی که دانستن آن‌ها برای مردم نیاز است فروفرستاد. و ایشان را با معجزاتی که ناقض روند عادی طبیعت بودند یاری بخشید. همۀ انبیاء پیام آورندگانِ راستین و پنددهندگانِ راستگو بودند. نخستین پیامبران آدم علیه السلام و آخرین آن‌ها محمد مصطفی ﷺ بودند، و تعداد پیامبران را به عدد خاص محدود نمی‌سازیم.

محمد مصطفی ﷺ خاتمِ انبیاء بود، که نبوت با وی به پایان رسید. او تنها به مردم حجاز و مردم عرب مبعوث نگردید، بلکه به جملگی مردم عرب و عجم تا روز قیامت فرستاده شد.

  1. قرآن؛ کتاب الهی است که در آن برای کسانی که ایمان می‌آورند هدایت، رهنمود و حکمت است. هیچ جامعۀ اسلامی در هیچ زمانی و در هیچ حالتی از قرآن بی‌نیاز شده نمی‌تواند.

قرآن کلامِ خداوند متعال است که غیرمخلوق است. اما لفظی را که خوانندۀ قرآن قرائت می‌کند، و حروفی را که ما در مُصحف‌های قرآن نوشته و نگاشته‌ایم مخلوق استند. کلام خداوند از جنس حرف و صوت و آواز نیست، یا عربی و سوری و عبری نیست، بلکه الفاظ عربی دلالات بر کلام الهی اند. پس قرآن مشتمل بر معنیِ قدیم و لفظِ حادث است، و معنیِ قرآن همانا کلامِ قائم بالذات اوست.

قرآن حقیقتاً کلام خداوند است. معنی و لفظِ قرآن، هردو وحیانی اند و بواسطۀ جبرئیل علیه السلام به محمد ﷺ نازل گردیده‌اند. پیامبر هرگز در انتقال محتوای این وحی (قرآن) – با لفظ و معنای آن – دچار خطا، اشتباه، سهو، فراموشی، یا سوء برداشت نشده است.

قرآن بر هفت حرف یا خوانش نازل گردید. قرائت‌ها و روایات متواتر قرآن مجید – که بخشی از حروف هفتگانه اند – همه وحیانی اند و دلالت بر اعجاز قرآن مجید دارند.

  1. راهِ راست همانا راه اعتدال است که میان افراط و تفریط، میانِ ظاهرگرایی و باطن‌گرایی، و میان تشبیه و تعطیل قرار دارد. ما نه به قرائت ظاهری مطلق و نه به باطن‌گرایی می‌پردازیم، بلکه به شیوۀ درستی که بر (1) پذیرش و قبول کردنِ ظاهر نص، (2) دقت کردن در نص و جستنِ معنی درست آن، و (3) تفویض معانیِ الفاظ متشابه یا هم تأویلِ درستِ الفاظ متشابه استوار است تمسک می‌جوئیم. این راه و روشِ «اهل معنی» است.

بنابراین، ما هم از رَوِش باطن‌گرایان – که نصوص را بدون هیچ دلیل (نه از عقل و نه از نص) به تأویل می‌گیرند – و هم از رَوشِ اهلِ ظواهر که از جستنِ معنیِ مورد نظر از نصوص اجتناب می‌ورزند پرهیز می‌ورزیم. تأویلات عرفانی شامل باطن‌گرایی نمی‌شوند بلکه حق و نافع اند، ولی تحریف‌های زندیق‌گونه که به انکار از نص بینجامد باطل اند.

رَوِش سَلَف مبنی بر تفویض و رَوِش محققان متأخر مبنی بر تأویل هردو حق اند. تفویض عبارت از واگذار کردنِ معنیِ لفظ متشابه به خداوند متعال و اجتناب ورزیدن از اثبات معنی حقیقی آن است. منظور سلف از کاربرد اصطلاح «بلا کیف» افادۀ همین رَوِش بوده است. درحالی‌که اثبات کردنِ معنیِ حقیقیِ الفاظ متشابه (مثلاً حمل کردنِ ید، وجه، قدم، ساق وغیره به معانیِ حقیقی‌شان که عبارت از جوارح و اعضای بدن انسان است) و سپس تنها کیفیتِ آن‌ها را به خداوند تفویض کردن رَوِش مُجسمه و مُشبهه است.

ما معتقدیم که آنچه خداوند متعال از الفاظ و صفات متشابه مراد دارد حق است، با درنظرداشت اینکه آنچه از ظاهرِ عبارت برمی‌آید مراد نیست و اعتقاد ورزیدن بر مفهومِ ظاهری و لغوی آن گمراهی است.

اهل تحقیق بنابر دلیل قطعی از نص و عقل، به تأویل می‌پردازند. بنابراین، از آنجایی که پروردگار متعال در آیتِ مُحکم می‌فرماید ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ «هیچ چیزی همانندِ او نیست» [الشوری: 11]، و به دلائل عقلی معلوم است که خداوند متعال از تمکن یا مکان داشتن منزه و برتر است، آیاتِ ﴿الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ﴾ [طه: 5] و ﴿ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ﴾ [الأعراف: 54] را در موافقت با آیات مُحکم و دلائل عقلی به تأویل می‌گیرند و می‌گویند که منظور از استوا بر عرش اینست که – والله أعلم – خداوند بر عرش مستولی شد، یا خداوند عرش را آفرید و بلند گردانید، یا خداوند مُلک و پادشاهی خویش را برقرار ساخت و کامل گردانید، یا خداوند کمالِ مُلک و پادشاهی خویش را ظاهر ساخت.

درحالی‌که اهل تفویض معنیِ استواء بر عرش را به خداوند واگذار می‌کنند و می‌گویند که «استوا بر عرش حق است، و ما به هر آنچه که خداوند از این لفط مراد داشته ایمان داریم، و بیش‌تر ازین سخن نمی‌گوئیم»، و آن‌ها لفظ استواء را به معنیِ مستقر بودن (نشسته بودن) یا مافوق بودن (در بلندی و بالایی بودن) قطعاً به اثبات نمی‌رسانند.

هردو رَوِش – تفویض و تأویل – حق اند؛ رَوِش پیشینیان سالم‌تر است و روش پسینیان استوارتر است.

  1. توحید عبارت از ایمان آوردن به خداوند، به یگانگی او، و به جمله صفاتش است. شخص تا آنزمان مؤمن و موحد گفته نمی‌شود تا اینکه در پهلوی توحید، به مقتضای توحید نیز ایمان بیاورد. مقتضای توحید عبارت از ایمان آوردن به پیامبران، به کتاب‌های نازل شده، و به آنچه که ایشان از زندگی پس از مرگ خبر داده اند می‌باشد.

توحید قابل تقسیم نیست. شخص تنها در صورتی اقرارورزنده به توحید وصف می‌گردد که به جملگیِ اجزا و مقتضای توحید اقرار کند.

  1. بر مؤمن واجب است تا بگوید که: ایمان آوردم به خداوند، به فرشتگان وی، به کتاب‌های وی، به پیامبران وی، به زنده شدن پس از مرگ، به اینکه تقدیرِ خیر و شر از جانب خدای تعالی است، و به اینکه حساب و میزان و بهشت و دوزخ همه حق اند.
  2. ایمان عبارت از تصدیق به قلب و اقرار بر زبان است، طوری‌که تصدیق رکنِ اصلیِ ایمان بوده و اقرار شرطِ اجرای احکام در دنیا می‌باشد. ایمان افزونی و کاستی (زیادت و نقصان) ندارد، بلکه شخص به مجردِ تصدیق کردن، نزد خداوند مؤمن محسوب می‌شود. پس ایمان همه مسلمانان یکی است، و مسلمانان در ایمان شان باهم برابر اند. برتری بین ایشان به نسبتِ تقوا و پرهیزگاری شان می‌باشد.
  3. شناختِ دلائل عقلی برای صحت ایمان شرط نیست ولی نافع و سودمند است. پس شخص مُقلد که دلائل اثبات ذات آفریدگار را نمی‌داند ولی اگر اعتقاد خود را بر سخن رسول الله ﷺ بنا ساخته باشد، زیرا به دلالت معجزۀ قرآن او را شناخته است و به این باور رسیده که پیامبر صادق و راستگوست، ایمانش صحیح است.
  4. هر مؤمن مسلمان است، و هر مسلمان مؤمن است. ایمان بدون اسلام، و اسلام بدون ایمان بوده نمی‌تواند.

ما هیچ مسلمانی را بخاطر گناهی که انجام داده – چه گناه کبیره باشد یا چه ترکِ فرایض باشد – بیرون از ایمان ولی داخل اسلام حکم نمی‌کنیم، بلکه او را حقیقتاً مؤمن و داخل ملت اسلام می‌دانیم. تنها در صورتی شخص از ایمان و اسلام خارج می‌شود که او گناه کبیره را حلال بداند.

ما نمی‌گوئیم که مؤمن با ارتکاب گناه زیانکار نمی‌شود، و نمی‌گوئیم که او با گناه کردن هرگز به دوزخ نمی‌رود.

خداوند بغیر از شرک، هر گناه کبیره و صغیره را برای هر کسی که بخواهد می‌آمرزد. اگر مرتکب گناه کبیره بدون توبه کردن بمیرد، به مشیت خداوند متعال ارتباط می‌گیرد؛ اگر بخواهد او را به فضل و کرمش می‌بخشد و اگر بخواهد او را به اندازۀ جنایتش عذاب می‌کند، ولی برای ابد در دوزخ نمی‌ماند.

  1. بنده بخاطر نیت و قصدِ گناهی که در دل می‌پروراند مؤاخده شده می‌تواند، چون خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَٰكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ﴾ [البقره: 225] و ﴿وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللَّهُ﴾ [البقره: 284]. خداوند اگر خواسته باشد او را از روی عدل خویش جزا می‌دهد و اگر خواسته باشد از روی فضل خویش می‌بخشاید. وسوسه‌های شیطان و سخنان نفس که بدون عزم و خواستِ انسان در ذهن و باطنش خطور می‌کنند ازین امر مستثنی استند.
  2. امید داشتن به رحمت خداوند فرض است، و نا امیدی از رحمتِ او تعالی کفر است.
  3. بنده از ایمان بیرون نمی‌رود تا آنگاه که از چیزی‌که وی را به ایمان داخل ساخته منکر نگردد.

ما اهل قبلۀ خود را مسلمان و مؤمن می‌نامیم تا آنگاه که آنچه را پیامبر ﷺ آورده قبول داشته باشند و تصدیق کنند. ما هیچ یک از اهل قبله را دوزخی نمی‌گوئیم، و بر هیچ یک از ایشان گواهی بر کفر، شرک یا نفاق نمی‌دهیم، تا زمانی‌که ایشان این‌ها را به وضاحت از خویشتن نمایان سازند. و رازهای شان را به خدای تعالی وامی‌گذاریم.

ما مسلمانان را به شرک متهم نمی‌کنیم تا آنگاه که معبود دیگری را در قدرت و خلقت شریک خداوند قرار ندهند. نام مشرک تنها به کسی اطلاق می‌شود که در توحید دچار شرک گردد.

به استثنای گناهان، که به گناه کبیره و گناه صغیره تقسیم می‌گردند، کفر قابل تقسیم به کفر اکبر و کفر اصغر نیست، زیرا میان تصدیق و انکار حالت وسطی یا درجات متفاوت وجود ندارد.

  1. خداوند هیچ یک از بندگان را نه بر کفر و نه بر ایمان وادار نداشته است، و نیز ایشان را مؤمن یا کافر نیافریده است. ولیکن ایشان را بحیث افراد صاحب اختیار آفریده، و ایمان و کفر و طاعت و عصیان افعالِ اختیاریِ بندگان استند.

بندگان صاحبِ اختیار و دارای توانمندی (استطاعت) در انجام دادن افعال اند. فعلی را که بنده با اختیار خویش انجام می‌دهد، بگونۀ حقیقی فعلِ بنده است، هرچند آفرینندۀ فعل و آفرینندۀ استطاعت خداوند متعال می‌باشد. فعلِ بنده کسبِ فعل – یعنی ادا کردنِ فعل – است، درحالی‌که فعلِ خداوند ایجاد کردن و آفرینشِ فعل می‌باشد.

  1. آثاری که پس از افعال بندگان بر حسب روند طبیعت پدید می‌آیند یا رخ می‌دهند، مانند پیدایش درد پس از ضربه زدن، یا شفا یافتن پس از خوردن دارو و دوا، بواسطۀ خداوند متعال ایجاد می‌گردند و آفریده می‌شوند. خداوند متعال روند عادی طبیعت را با آفریدن اثر و پیامد، پس از آنکه بنده سبب و علت آن را بکار می‌بندد، جاری می‌سازد. زمانی‌که بنده سبب را بکار می‌بندد به این قصد که اثر متوقعه پدیدار گردد، این اثر از لحاظ «عرفی» به بنده نسبت داده می‌شود و از لحاظ شرعی مسؤول پنداشته می‌شود، درحالی‌که خالق و آفرینندۀ حقیقی آن خداوند متعال است.
  2. خداوند هرکه را بخواهد هدایت می‌کند و هرکه را بخواهد گمراه می‌کند. هدایت کردن به معنیِ آفریدنِ هدایت در وجود بنده – زمانی‌که بنده راهِ حق را اختیار می‌کند – است، و گمراه کردن به معنیِ آفرینش ضلالت در وجود بنده زمانی‌که راه باطل را اختیار می‌کند می‌باشد.
  3. خداوند همه اشیاء را تقدیر و اندازه کرد، و علم همه اشیاء در قضای او استند. نه در دنیا و نه در آخرت، هیچ چیزی بدون اراده، علم، قضاء و قَدَر وی نیستند.

همه کارها و افعال بندگان – چه خیر باشد چه شر، چه طاعت باشد چه گناه – به اراده، علم، حکم، و قضا و تقدیر خدای تعالی صورت می‌گیرند. طاعات و اعمال نیکوی بندگان به امر، رضا و خشنودی او استند، درحالی‌که گناهان به امر، رضا و خشنودی او نیستند.

خداوند هر آنچه را که با علم خویش می‌داند که پدید خواهد آمد، اراده می‌کند که پدید بیاید و در قضا به پدید آمدنش حکم می‌کند، چه در شرع به آن امر کرده باشد یا نکرده باشد.

  1. بر خداوند متعال واجب نیست کاری را که به صلاح بندگان باشد رعایت کند. ازین جهت، بنده برای طلبِ آسانی‌ها و آسودگی‌ها، و برای دفع دشواری‌ها، بیماری‌ها و مشکلات به درگاه خداوند دعا می‌کند.

خداوند شنوندۀ راز و نیازها، اجابت کنندۀ دعاها، و برآورندۀ حاجات است.

  1. خداوند تدبیرکننده، سربراه کننده، چاره سازنده و گشایندۀ کارهاست.
  2. خداوند با قدرت داشتن بر ظلم و دروغ‌گویی وصف نمی‌گردد، زیرا این‌ها از جملۀ مستحیلاتی اند که مقدور او تعالی گفته نمی‌شوند.
  3. خداوند بندگان را از جهت‌های مختلف مورد آزمایش و ابتلا در این دنیا قرار می‌دهد. این آزمایش الهی بر حکمت و عدل الهی بناست، و خداوند هرگز با ظلم وصف نمی‌گردد.

ما حکم نمی‌کنیم که هرحادثۀ طبیعی چون زلزله، سیلاب، وغیره قطعاً عذاب الهی بر باشندگان آن دیار باشد، زیرا علمِ این مسئله که کدام حادثه تحت امر تکوینی الهی در قالب قانون طبیعت به اجرا آمده و کدام حادثه همچنان بحیث عذاب فرستاده شده برای ما علم غیب است و ما از آن آگاهی نداریم.

  1. زنده شدن پس از مرگ و برانگیختن اجساد در روز رستاخیز حق است.

خواندنِ کتاب اعمال، و حساب و ترازوی اعمال حق استند.

بهشت و دوزخ حق استند. هردو آفریده شده اند و امروز موجود اند. بهشت و دوزخ هرگز فنا نمی‌گردند.

  1. خداوند متعال اجلِ مرگ هر بنده را بنابر حکمت خویش و بنابر آنچه از طاعات و صلۀ رحم بنده می‌دانست حکم می‌کند. هیچ ترددی در علم و ارادۀ خدای تعالی در تعیین اجل بنده اتفاق نمی‌افتد، و حکم و قضای او هرگز تعدیل نمی‌گردند.

ما به مَلَكُ المَوت (فرشتۀ مرگ) ایمان داریم، آنکه برای قبض روح جهانیان گماشته شده است.

پرسش نکیر و منکر در قبر، عذاب قبر برای کافران و برای بعضی از مؤمنان، و آسودگی اهل طاعت در قبر بر اساس دلائل سمعی ثابت شده اند.

  1. شفاعت انبیاء و پیامبران، و نیز بندگان برگزیده و نیکوکار در روز آخرت بر اساس نص ثابت است. طلب کردنِ دعا از بندگان برگزیده و نیکوکار در این دنیا جائز است.
  2. دیدار خدای تعالی در روز آخرت برای مؤمنان بر اساس دلائل سمعی ثابت است. خداوند در بهشت بلا کیف دیده می‌شود؛ یعنی خداوند بدون اینکه در مکان یا جهتی ظاهر گردد، یا بدون اینکه مقابل و روبه‌روی بندگان قرار گیرد، و بدون اینکه میان خداوند و بنده مسافتی وجود داشته باشد دیده می‌شود.
  3. معراج محمد رسول الله ﷺ در حالتِ بیداری، با بردنِ شخصِ وی به آسمان، تا آنجا که خداوند خواست، حق است.

کرامات اولیاء حق است. خداوند متعال هرگاه بخواهد کرامت را – که عملِ خارق العاده و ناقضِ روند عادی طبیعت است – برای ولی و دوست خویش پدید می‌آورد.

  1. انبیاء پیش از دریافت وحی، از کفر و شرک معصوم اند، و پس از دریافت وحی از گناهان کبیره و صغیره معصوم اند. لیکن، زلت و لغزش از آن‌ها بنابر بقای بعضی از اوصاف بشری در وجود شان در نتیجۀ فراموشی و بگونۀ غیرعمدی جائز و محتمل است.

نبی به امر و ارادۀ الهی به نبوت برگزیده می‌شود، درحالی‌که ولی بنابر تلاش‌های معنوی و تقوا و پرهیزگاری‌هایی که خودش به ارادۀ الهی اختیار می‌کند به ولایت می‌رسد.

نبی در انتقال دادنِ سخنِ وحی‌شده دچار خطا، اشتباه، سهو، فراموشی، یا سوء برداشت نمی‌گردد، درحالی‌که ولی در فهمِ معنیِ الهام‌شده و انتقال آن به دیگران دچار خطا، اشتباه، سهو، فراموشی، یا سوء برداشت شده می‌تواند.

  1. خلفای راشدین هریک ابوبکر صدیق، عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، و علی بن ابی طالب (رضی الله عنهم) پیشوایان هدایت‌یافته بودند.

در زمان حیات علی مرتضی، معاویه (رضی الله عنهما) خلیفه نبود، بلکه امام و خلیفه تنها علی بود. معاویه در آنچه انجام داد تأویل خود را داشت، اما تنها علی (کرم الله وجهه) برحق بود.

مُصحف عثمان لفظِ قرآن مجید را – آنگونه که رسول الله ﷺ به اصحاب کرام آموخته بود – بدون هرگونه حذف و زیادت، بگونۀ دقیق حفظ و تدوین کرد.

ما از هرگونه بدگویی و کینه‌ورزی با اصحاب کرام، ازواج مطهره و اولادگان پیامبر (رضی الله عنهم) پرهیز می‌ورزیم، بلکه به ایشان به دیدۀ قدر و حرمت می‌نگریم.

  1. مجتهد شاید خطا کند و شاید برحق باشد، و حق در یک مسئله نزد خداوند تنها یکی است.
  2. هر شخص عاقل و خردمند، ولو که تبلیغ دین هم به وی نرسیده باشد، بخاطر جهل به آفریدگارش و نسبت دادنِ شرک به او معذور نمی‌باشد، زیرا عقل دلیلِ وجود آفرینندۀ جهان را و بطلان خدایان چندگانه را شناخته می‌تواند.
  3. عقل، همانند وحی، یکی از حجت‌های خداوند بر مردم است. فهمِ وحی/شرع/سمع نیازمند عقل می‌باشد، و بدون آن به معرفت نمی‌انجامد.

عقل می‌تواند حسن و قبح اشیاء را بشناسد و وجوب و حرمت بعضی از افعال و کارها را دریابد، ولیکن عقل تنها مُعرف و شناسانندۀ وجوب و حرمت است، و به تنهایی خودش هدایت‌کننده و واجب‌گرداننده نیست. واجب‌گردانندۀ حقیقی و هدایت‌کننده تنها الله تبارک وتعالی است، ولیکن بواسطۀ عقل.

  1. حقیقت هستی‌ها ثابت است. ولو که حواس پنجگانۀ ما نمی‌تواند حقیقت اشیاء را آنگونه که هست درک کند زیرا حواس ما محدود اند و گاه گاه دچار خطا می‌شوند، اما عقل می‌تواند معلومات ادراکی حاصله از حواس را با استفاده از مقدمات کلی عقلی و قواعد استدلال به سنجش و تحلیل بگیرد و به حقیقت آنعده از هستی‌هایی که در حیطۀ بینش عقل قرار دارند پی ببرد، برخلافِ آنچه که سوفسطه‌گرایان گذشته و شک‌گرایان معاصر ادعا می‌کنند.

همچنان، تصدیق هستیِ آفریدگار در حیطۀ عقل انسان قرار دارد، زیرا عقل می‌تواند موجودیت آفریدگار را بر اساس براهین و دلایل عقلی تشخیص دهد و به اثبات رساند، خلافِ آنچه که بعضی از فیلسوفان غربی معاصر و نیز ظاهرگرایان اسلامی ادعا می‌کنند. ولیکن علم بر هستیِ آفریدگار با شناخت یا معرفتِ الهی متفاوت است، و عقل به تنهایی خودش معرفتِ الهی را کسب کرده نمی‌تواند بلکه نیاز به وحی و ابزار معنوی (نور) دارد.

  1. اصول اعتقادی از احادیثِ آحاد استنباط نمی‌گردند، و تنها احادیث متواتر و مشهور – که علم یقینی را ببار می‌آورند – در اصولِ دین اعتبار دارند. از همین سبب، در مذهب حنفی اصل اینست که: «خبر الواحد یُوجب العمل دون العلم»، یعنی: حدیث آحاد موجب عمل کردن می‌گردد، نه موجب افادۀ علم.

ج. شناختِ هدفِ زندگی

  1. مقصود نهایی انسان دستیابی به سعادت ابدی و رستگاری همیشگی است. این سعادت ابدی تنها در بهشت جاویدان میسر خواهد بود، جایی که انسان به پله‌های بلند روحی و معنوی و به مقامات والای معرفت و کرامت نائل می‌گردد.

شرایط حصول این سعادت اخروی را پروردگار متعال چنین بیان می‌کند: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا ٱرْكَعُوا وَٱسْجُدُوا وَٱعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَٱفْعَلُوا ٱلْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ «ای کسانی که ایمان آورده اید، رکوع و سجود آرید، و پروردگار خویش را بپرستید، و کارهای نیکو انجام دهید، تا باشد که رستگار شود» [الحج: 77]. در این آیت، به سه شرط برای فلاح و رستگاری اشاره شده است:

یک: ایمان آوردن و اعتقادِ راستین اختیار کردن، چنانکه اشاره نمود: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا﴾

دو: ذکر، عبادت و پرستش کردن پروردگار، چنانکه فرمود: ﴿ٱرْكَعُوا وَٱسْجُدُوا وَٱعْبُدُوا رَبَّكُمْ﴾

سه: کارهای نیکو انجام دادن، چنانکه فرمود: ﴿وَٱفْعَلُوا ٱلْخَيْرَ﴾

  1. هرسه شرط بالا – یعنی، عقیدۀ درست، عبادت مخلصانه، و نیکویی صادقانه – نیازمند سه پیش‌شرط دیگر اند: (1) تحصیل علم، (2) تزکیۀ اخلاق، و (3) کسبِ زندگی مناسب در دنیا.
  2. اگر انسان علم را فرا نگیرد، نمی‌تواند مسائل توحید را از کفر تفکیک ببخشد، نمی‌تواند عبادت را بگونه‌ای که شریعت سفارش نموده انجام دهد، و نمی‌تواند حلال را از حرام تمییز ببخشد و نیکویی‌ها را به شیوه‌ای که مورد خشنودی پروردگار اند انجام دهد. ازین رو پروردگار متعال می‌فرماید: ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾ «بگو: آیا آنانی که می‌دانند و آنانی که نمی‌دانند برابر اند؟ بی‌گمان پند کسانی می‌گیرند که خردمند اند» [الزمر: 9]. همچنان، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ «خداوند درجات کسانی از شما را که ایمان آورده اند و آنانی را که علم داده شده اند بالا می‌برد» [المجادله: 11].

شرفِ علم و دانش از آنجا ثابت می‌گردد که ملائک به سجده کردن به آدم علیه السلام فرموده نشدند تا آندم که خداوند متعال به آدم علم را آموخت: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا﴾ [البقره: 31]، و سپس به ملائک فرمود تا سجده کنند: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا﴾ [البقره: 34]. و این علمی را که خداوند به آدم آموخت، تنها علم توحید و شریعت نبود، بلکه علمی را نیز شامل می‌شد که آدم – پس از معزول گشتن از بهشت – بواسطۀ همان علم در دنیا به کسب و کار، به رفع نیازمندی‌های خود، و به فراهم آوردن اسباب زندگی مبادرت ورزید. همچنان، زمانی‌که پروردگار متعال می‌فرماید: ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا﴾ «او شما را از زمین آفرید و به آبادانی آن گماشت» [هود: 61]. این آبادانی بدون علم و دانش ممکن نیست.

بنابراین، آموختنِ علم، اعم از علومی که برای توحید و برپا داشتن اوامر و احکام الهی لازم اند و علومی که برای مصالح زندگی و برقراری نظامِ این جهان و رفع نیازمندی‌های انسانی لازم می باشد، بر هر مسلمانِ مرد و زن فرض است. مرد و زن از کرامتِ انسانیِ یکسان برخوردار اند.

  1. اگر انسان از تزکیۀ نفس و اخلاق والا برخوردار نباشد، عقلش متأثر از هوای نفس می‌باشد، عبادتش با ریا، عُجب، ناشکری، غرور وغیره آلوده می‌گردد، و نیکویی‌هایش با فخرفروشی، کبر، بخل، حسد، کینه وغیره آغشته می‌گردد. از همین لحاظ پروردگار متعال فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ «سوگند به نفس [آدمی]، و بدان [خدایی] که آن را برابر ساخت. به او فجور و تقوایش را نشان داد. واقعاً رستگار شد کسی‌که آن را پاکیزه کرد. و زیان‌کار شد کسی‌که آن را آلوده کرد» [الشمس: 7-10].
  2. اگر انسان به کسب کردنِ زندگیِ مناسب نپردازد، هرگز نمی‌تواند صحت و سلامتی جسمی خود را برای عبادت کردن نگهدارد، نمی‌تواند نیازمندی‌های مادی خود را برآورده سازد تا فرصت برای ذکر و یاد پروردگار پیدا کند، نمی‌تواند مُلکیتی داشته باشد تا از آن زکات بدهد و به فقرا نفقه کند، نمی‌تواند درآمدی داشته باشد تا از آن به انجام دادن کارهای خیر و صدقات جاریه بپردازد، و مهم‌تر اینکه نمی‌تواند امکانات مالی‌ای داشته باشد تا بواسطۀ آن به تحصیل علم بپردازد.

به همین سبب، جمهور فقهای اهل سنت می‌گویند که کسب (کمایی کردن و کار و پیشه ورزیدن) به اندازۀ نیاز فرض است. دلیلِ آن اینست که خدای تعالی می‌فرماید: ﴿أَنفِقُوا مِن طَيِّبَـٰتِ مَا كَسَبْتُمْ﴾ «خرج کنید و صدقه دهید از چیزهای پاکیزه‌ای که کمایی کردید» [البقرة: 267]. این امر حقیقی است برای واجب گردانیدن. انفاق از مال کمایی شده تنها بعد از کمایی کردن متصور بوده می‌تواند. و آنچه متوصل به اقامۀ فرض می‌شود ممکن نیست جز اینکه خودش فرض باشد.

  1. برای هر انسان ممکن نیست به همه علومی که نیاز دارد همه را یکسره خودش بیاموزد، درحالی‌که مصالح زندگی او به آن‌ها وابسته است. پس خداوند متعال قاعدۀ جامعۀ بشری را چنان ساخت تا هر شخص یک رشتۀ علمی را فرا بگیرد و در یک پیشه یا مسلک تخصص بورزد، تا باشد که جامعه در کل افرادی در هر رشته و پیشه داشته باشد تا نیازمندی‌های همه برآورده گردند. اینجاست که هم‌یاری و هم‌کاری میان افراد جامعه برقرار می‌گردد، و افراد مدیون یکدیگر در رفع نیازمندی‌های یکدیگر می‌گردند. به همین نکته رسول الله ﷺ اشاره نمود زمانی‌که گفت: «مؤمنان همانند خشت‌هایی اند که بعضی بر بعضی قرار می‌گیرند». همچنان، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ما درجۀ بعضی از ایشان را بالاتر از بعضی دیگر گردانیدیم تا بعضی از بعضی دیگر [در رفعِ نیازمندی‌های شان] یاری گیرند، و رحمت پروردگار تو بهتر است از آنچه ایشان می‌اندوزند﴾ [الزخرف: 32]. یعنی، فقیر نیازمندِ مالِ توانگر است و توانگر نیازمندِ کار فقیر است. به عین ترتیب، دهقان نیازمند کار نساج است تا برای خویش لباس بدست آورد، و نساج نیازمند کار دهقان است تا طعام بدست آورد.

پس چنانچه یک فرد برای فراهم آوردن ضروریات زندگی خویش، چاره‌ای جز استفاده از کمک مردم ندارد، عدالت حکم می‌کند که او آن را با خدمت بالمثل برای آن‌ها جبران نماید. درصورتی‌که انسان برای خوراک، پوشاک و مسکن وابسته به دیگران باشد، ناچار باید به اندازۀ آنچه که از آن‌ها دریافت می‌کند در مقابل به ایشان خدمتی انجام دهد. این مقتضای عدالت است. همین مسئله تحت امر پروردگار شامل است که فرمود: ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ﴾ «یکدیگر را به نیکوکاری و پرهیزگاری یاری دهید» [الماعده: 2].

  1. بنابراین، امر الهی برای نیکوکاری ﴿ٱفْعَلُوا ٱلْخَيْرَ﴾ [الحج: 77] نه تنها که سخن نیک گفتن، نفقه کردن، صدقات جاریه وغیره را شامل می‌شود، بلکه آموختن علم و پیشه‌ورزی را نیز شامل می‌شود. طور مثال آموزش علم طب و سپس به طبابت و پزشکی (داکتری) پرداختن، خود نوعی از خدمت به خلق الله است چون مردم به معالجه نیاز دارند، و تحت همین فرمان ﴿ٱفْعَلُوا ٱلْخَيْرَ﴾ [الحج: 77] شامل می‌گردد. به همین ترتیب، فراگیری سائر رشته‌های علمی و سائر پیشه‌ها، حرفه‌ها و مسلک‌های مورد نیاز جامعۀ اسلامی از عینِ حکم برخوردارند.
  2. پس هدف و مقصود اصلی از حیات مؤمن در این دنیا تلاش برای نَیل به سعادت اخروی است، و این سعادت اخروی جز بواسطۀ پرداختن به اسبابی چون آموختن علم، عبادت کردن، نیکوکاری ورزیدن، کمایی کردنِ زندگی و مشغولیت به پیشه‌ورزی ممکن نیست.

به قلمِ: محمد عمر جویا

3 حمل 1403 هـ ش

جستجو در وبسایت

فهرست صفحات