Home » رد شبهات بر «فقه اکبر» و «فقه ابسط»

رد شبهات بر «فقه اکبر» و «فقه ابسط»

دکتور محمد عمر جویا

23 ثور 1401 هـ ش

دانلود نسخۀ پی‌دی‌اف

برادران سلفی ما، به ویژه سلفی‌های حنفی‌مذهب، برای توجیه عقائد خویش مبنی بر مکان داشتن و جهت داشتنِ خداوند، و اثبات کردن صفات متشابه چون «ید» و «وجه» به معانیِ حقیقی این الفاظ، جملاتی را از «فقه اکبر» و «فقه ابسط» وارونه و فریبنده نقل می‌کنند. در این یادداشت، به رد شبهات ایشان درین موارد پرداخته میشود.

شبهت اول: اثبات «ید» و «وجه» به معانیِ حقیقی این الفاظ برای خداوند

سلفی‌ها با وصف اینکه لفظ «بلا کیف» را برای ید و وجه بکار می‌برند، در عینِ زمان معانیِ حقیقیِ این الفاظ را به اثبات برسانند، درحالی‌که اثباتِ معانیِ حقیقیِ این الفاظ – یعنی، دست و رویی که جوارح و اعضای بدن استند – خود «کیفیت جستن» شد. زمانی‌که امام ابوحنیفه می‌گوید «فَمَا ذَکَرَهُ اللهُ تَعَالَی فِي القُرآنِ مِن ذِکرِ الوَجهِ وَالیَدِ وَالنَّفسِ فَهُوَ لَهُ صِفاَتٌ بِلا کَیفٍ» (فقه اکبر، صفحه 33)، یعنی: «آنچه را خدای تعالی در قرآن از وجه و ید و نفس یادآوری کرده، این‌ها صفات بلا کیف او استند»، هرگونه باوری که این صفات را به معانیِ حقیقیِ این الفاظ بپندارد مردود است.

به همین خاطر، جهت زدودنِ اندکترین شبهت در این راستا، امام ابوحنیفه همچنان در فقه اکبر می‌گوید:

«وَکُلُّ مَا ذَکَرَهُ العُلَمَاءُ بِالفَارسِیَّةِ مِن صِفَاتِ اللهِ عَزَّ اسمُهُ فَجَائِزٌ القَولُ بِهِ، سِوَی الیَدُ بِالفَارسِیَّةِ، وَیَجُوزُ أَن یُقَالَ: «بروی خدای» بِلَا تَشبِیه وَلا کَیفِیَّةٍ.» (فقه اکبر، صفحه42)

ترجمه: «هر آنچه را که علما از صفات خدای تعالی که نامش بزرگش است به فارسی یاد کرده اند، گفتنِ آن جائز است، بجز « ید » به فارسی، و جواز دارد که گفته شود «به روی خدای» بدون تشبیه و بدون کیفیت.»

دلیلی که امام ابوحنیفه بکارگیری «دست» را در زبان فارسی برای خداوند مجاز ندانسته ولی در بکارگیری «روی» مشکلی نمی‌بیند، اینست که «روی» در زبان فارسی بگونۀ گسترده به شیوه‌های استعاره، مجاز و کنایه کاربرد دارد، مانند سخنانی چون «او فلان موضوع را به رویم کشید»، «او در به روی خویش بسته است»، «برایم روی نمانده تا او را ببینم»، «او هزار بدی با من کرد ولی من یکبار به روی او نیاوردم»، «از آن رسوایی، من روی خود را نجات دادم»، «از روی احتیاط، این تدابیر را گرفتم»، و ده‌ها کاربرد دیگری که هرگز معنای حقیقی «روی» منظور نمی‌باشد (مراجعه شود به لغت‌نامۀ دهخدا). ولی «دست» کاربرد غیرحقیقی نسبتاً کمتر دارد، و هر زمانی‌که از دست یادآوری گردد، ولو که بگونۀ مجاز و استعاره و کنایه هم باشد – چنانکه گویند: او بر آن طفل یتیم دست کشید (یعنی، شفقت کرد)، یا من دستِ رفاقت با او دادم، وغیره – ذهنِ انسان معمولاً معنای حقیقیِ این لفظ را به تصور می‌کشد.

بنابراین، امام ابوحنیفه از روی احتیاط که مبادا در بکارگیری لفظ «دست» برای خداوند متعال کسی چنین پندارد که گویا خداوند را دستی باشد به معنای حقیقیِ این لفظ، کاربرد دست را به فارسی برای خداوند منع کرده است. همین مسأله را علامه کمال الدین احمد بیاضی‌زاده رومی (متوفای 1044 هـ) نیز یادآور شده است و می‌نویسد:

«اطلاق ید به فارسی ازین رو جواز ندارد که به اثبات عضو [اندام] می‌انجامد، زیرا [مردم] آن را بگونۀ استعاره بکار نمی‌برند، بر خلافِ اطلاقِ وجه به فارسی زیرا کاربرد آن بگونۀ استعاره به معنای وجود [و هستی] می‌باشد، خصوصاً اینکه در قول قید گردد که بلا تشبیه.» («اشارات المرام من عبارات الإمام»، صفحه 160، ترجمه ازینجانب)

علمای بعدی حنفی نیز بر اساسِ همین سخنان امام ابوحنیفه پیش رفتند، آنگاه که امام ابوالمعین نسفی می‌نویسد:

«جواز دارد که گفته شود خدای تعالی را «ید» است به عربی و نه به فارسی. ید از جملۀ صفات ازلی بلا کیف و بلا تشبیه خداوند است، مانند شنوایی، بینایی، دانایی، توانایی، حیات، اراده و کلام. خدای تعالی شنواست بدون عضو اندام، بیناست بدون چشم، داناست بدون آلت [و وسیله]، مُرید [یعنی صاحبِ اراده] است بدون قلب، و متکلم است بدون زبان و دو لب. به همین ترتیب، ید از جملۀ صفات ازلی، بدونِ کیفیت و تشبیه و اندام، است. پس ما به «ید» و آنچه خداوند تعالی از آن مراد دارد اقرار می‌ورزیم.» («بحر الکلام»، صفحه 105)

اما سلفی‌ها با استناد بر سخنان و آرای ابن تیمیه ادعا می‌کنند که سلف صالح این الفاظ را به معانیِ حقیقیِ این الفاظ می‌پنداشتند، و هرگونه نفیِ معانیِ حقیقیِ این الفاظ نفی و تعطیل در صفات است. در واقع، سلفی‌ها زمانی‌که اصطلاح «اثبات» را بکار می‌برند (مثلاً می‌گویند: اثباتِ ید و وجه) منظور شان همیشه اثبات معانیِ حقیقیِ الفاظ می‌باشد. ملا علی قاری در پاسخ به این شبهت ایشان می‌نویسد:

«در رابطه به سخنی که اندر باب سخن او تعالی که گفته اند: ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ [الفتح: 48]، «این ید حقیقی است اما ما کیفیت آن را نمی‌دانیم»، این سخن از اقوال سلف نیست. زیرا کلمۀ ید بگونۀ حقیقی به معنای جارحه [و عضو و اندام] می‌باشد، و این [معنی] برای خداوند متعال محال است، زیرا در آن حقیقتِ جسم یا تشبیه به میان می‌آید.» («شرح الفقه الأکبر»، صفحه 302)

این موضوع را امام ابوحنیفه بسیار واضح یادآور شده است:

«لا یُوصَفُ اللهُ تعالی بصفاتِ المَخلوقِینَ…. ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ [الفتح: 48] لَیسَت کَأیدِي خَلقِهِ ولیسَت جَارِحَةً وهو خالقُ الأیدي، وَوَجهُهُ لَیسَ کَوُجُوهِ خَلقِه وهو خالقُ کلِ الوُجُوه.» (فقه ابسط، صفحه 75)

ترجمه: «خداوند با صفات آفریدگان وصف نمی‌شود…. [اینکه فرمود] ﴿دستِ خدا بالای دست ایشان است[الفتح: 48] مانند دستانِ آفریدگان نیست، و نیز عضو اندام نیست، و او تعالی خالق دست‌هاست. و وجه مانند روی‌های آفریدگان نیست درحالی‌که او آفریدگار همه روی‌هاست.»

شبهت دوم: امام ابوحنیفه جداً از تأویل پرهیز می‌نمود

سلفی‌ها با استناد به عبارت زیر فقه اکبر می‌گویند که امام ابوحنیفه از تأویل خودداری می‌نمود. در فقه اکبر آمده است: «وَلا یُقَالُ إنَّ یَدَهُ قُدرَتُهُ أو نِعمَتُهُ لِأنَّ فِیهِ إبطَالَ الصِّفَةِ وَهُوَ قَولُ أهلِ القَدرِ والإعتِزَالِ، وَلَکِن یَدُهُ صِفَتُهُ بِلا کَیفٍ» (فقه اکبر، صفحه33)، یعنی: «چنین نباید گفته شود که ید او [تنها و تنها] قدرت اوست یا [تنها و تنها] نعمت اوست، زیرا چنین سخن صفتی را [که منظور خداوند بوده] ابطال می‌سازد، و این گفتار قدریه و معتزله است. ولیکن [گفته شود که] ید او صفت بلا کیف است.»

علمای حنفی متقدمی که در سلسلۀ روایت و شاگردی مستقیم امام ابوحنیفه قرار داشتند، این جمله را همانگونه که در بالا ترجمه شد تفسیر نموده اند، یعنی ید نباید تنها و تنها به معنیِ قدرت یا نعمت تأویل گردد. این مفهوم از بخشِ دوم این جمله به اثبات می‌رسد، آنگاه که امام ابوحنیفه یادآوری می‌کند آنانی که باورمند به تأویل مطلقۀ «ید» به قدرت یا نعمت بودند «گفتار قدریه و معتزله است». دقیقاً قدریه و معتزله بر تأویل یگانه از ید حکم می‌کردند. این‌ها هرگز نمی‌گفتند که ید می‌تواند وجوه مختلف تأویل داشته باشد، یا اینکه در دانستنِ تأویلی که منظور خداوند بوده اظهار عجز کنند. اما سلفی‌ها بدون درنظرداشت مقید بودن این سخن، آن را بگونۀ ذیل ترجمه می‌کنند: «چنین [مطلقاً] نباید گفته شود که ید او قدرت اوست یا نعمت اوست….» و نتیجه‌گیری می‌کنند که امام ابوحنیفه تأویلِ صفاتِ مُتشابه را مردود می‌دانسته است.

ملا علی قاری در «شرح الفقه الأکبر» و نیز علامه بیاضی‌زاده در «اشارات المرام» تذکر می‌دهند که اجتناب از تأویل تنها مربوط به صفتِ « ید » می‌شود نه سائر صفات، چنانکه ابوحنیفه نیز در اینجا تنها از «ید» ذکر کرده است و سخن خویش را به سائر صفاتِ متشابه تعمیم نبخشیده است. ملا علی قاری می‌گوید که علمای سلف، منجمله ابوالحسن اشعری، تنها از تأویل « ید » خودداری می‌کردند اما در متباقی صفات متشابه به تأویل می‌پرداختند («ثم رأیت السلف أجمعوا علی عدم تأویل الید وتبعهم الأشعري في ذلک، بخلاف سائر الصفات»، شرح الفقه الأکبر، صفحه 301).

این درست است که مجتهدین حنفی در بابِ تأویل صفات و آیات متشابه به دو دسته بودند: دستۀ اول که فخرالاسلام ابوالعُسر بزدوی، شمس‌الائمه سرخسی، و ابوشکور سالمی (متکلم قرن پنجم هجري) را دربر می‌گرفت، مانند عبدالله بن مبارک یا امام مالک از تأویلِ صفات خودداری می‌کردند ولی هرگز معانیِ حقیقیِ این الفاظ را به اثبات نمی‌رساندند، زیرا چنین کار خود به معنای کیفیت‌دهی است. در واقع، اجماع مذهب حنفی بر این است که آیات و احادیث متشابه نباید به ظاهر عبارات گرفته شوند، چنانکه امام علاءالدین سمرقندی می‌نویسد:

«وأما حکم المتشابه، فوجوب الاعتقاد علی أن ما هو مراد الله تعالی منه حق، مع وجوب الاعتقاد علی أن ما هو ظاهره غیر مراد، وأن اعتقاد ظاهره هوی وبدعة.» («میزان الأصول فی نتائج العقول»، صفحه 361)

«باید اعتقاد ورزیده شود بر اینکه آنچه خداوند از [عبارت] متشابه مراد دارد حق است، با درنظرداشت اینکه آنچه از ظاهر عبارت برمی‌آید مراد نیست. اعتقاد ورزیدن بر ظاهر آن گمراهی و بدعت است.»

دستۀ دوم علمای حنفی که اکثریت مطلق را – اعم در میان علمای عراق و علمای ماوراءالنهر تشکیل می‌دهد (بشمول برادر خودِ فخرالاسلام، یعنی صدرالاسلام ابوالیُسر بزدوی، و نیز شاگرد فخرالاسلام، یعنی ابوحفص عمر نسفی) – باورمند به تأویلِ صفاتِ متشابه بودند به شرط اینکه تأویل از مقتضی لفظ بکار برده شود از حیث لغوی خارج نگردد و در موافقت با اصول دین قرار داشته باشد، و نیز با در نظرداشت اینکه هیچ کسی نمی‌تواند حکم کند که تأویل اختیار کرده شده قطعاً همان مراد خداوند متعال است. در این گروه دوم، نه تنها کسانی که در سلسلۀ شاگردی امام ابومنصور ماتریدی بودند، بلکه کسانی چون امام ابراهیم صفار بخاری (نویسندۀ «تلخیص الأدلة لقواعد التوحید») که در سلسلۀ شاگردی امام ماتریدی قرار نداشت و در کتاب خود نامی از ابومنصور ماتریدی نمی‌برد، نیز شامل می‌گردند.

 به هر حال، چندین مورد در کتاب‌های فقه اکبر، فقه ابسط، و عالم و متعلم وجود دارند که نشان می‌دهند امام ابوحنیفه از تأویل اجتناب نمی‌ورزیده است. بگونۀ نمونه در فقه اکبر، امام اعظم قرب خدای تعالی را به معنی کرامت و بزرگواری به تأویل می‌گیرد:

«وَلَیسَ قُربُ اللهِ تَعَالَی وَلا بُعدُهُ مِن طَرِیقِ طُولِ المَسَافَةِ وَقِصَرِهَا، وَلَکِن عَلَی مَعنَی الکَرَامَةِ وَالهَونِ.» (فقه اکبر، صفحه 42)

 ترجمه: «نزدیکی خدای تعالی و دوری از او به گونۀ درازی و کوتاهی مسافت [میان بنده و خداوند] نیستند، بلکه به معنیِ کرامت و خواری استند.»

شبهت سوم: خداوند در آسمان‌ها مکان دارد

سلفی‌ها بخاطر اثبات مکان به خداوند متعال، به جملاتِ زیر از فقه ابسط اشاره می‌کنند:

«قال أبو حنیفة: مَن قال لا أعرِفُ رَبِّي في السَّماءِ أو في الأرض فقد کَفَرَ، وکذا مَن قَال إنه علی العَرشِ ولا أدري العرش أفي السماء أو في الأرض. والله تعالی یُدعَی مِن أعلَی لا مِن أسفَلِ.» (فقه ابسط، صفحات 66 و 67)

ترجمه: «ابوحنیفه گفت: هرکه بگوید «نمی‌دانم پروردگارم در آسمان است یا در زمین» کافر گشت، و نیز هرکه بگوید «او بر عرش است و نمی‌دانم عرش در آسمان است یا در زمین». و خدای تعالی از [حیثِ] بالا خوانده می‌شود نه از [حیثِ] پائین.»

این جملات را سلفی‌ها چنان وارونه تفسیر می‌کنند که گویا امام اعظم گفته باشد که هرکه نداند خداوند در آسمان است کافر گشته، درحالی‌که معنیِ درست سخن امام اعظم این است که هرکه بپندارد خداوند مکانی دارد و این مکان را در زمین و آسمان جستجو کند کفر ورزیده است، زیرا خداوند ازینکه در آسمان یا در زمین مکانی داشته باشد منزه و مبراست.

امام ابو اللیث سمرقندی در «شرح الفقه الأکبر» (که اشتباهاً به امام ابومنصور ماتریدی نسبت داده شده است) می‌نویسد:

«اینکه ابوحنیفه گفت: «هرکه بگوید نمی‌دانم پروردگارم در آسمان است یا در زمین کافر گشت»، بدین خاطر است که شخص می‌پندارد خداوند مکانی دارد، پس مشرک گشت. هرکه بر مبنای این آیت که فرموده است ﴿الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ﴾ [طه: 5] بگوید که «نمی‌دانم عرش در آسمان است یا در زمین» نیز کفر ورزیده است، و این به معنیِ اول برمی‌گردد. زیرا هرکه بگوید «نمی‌دانم عرش در آسمان است یا در زمین»، چنان است که گفته شود «نمی‌دانم خداوند در آسمان است یا در زمین»…. کرامیه و مُشبهه گفتند: خداوند بر عرش است بلندی یافته («علواً»)، جای گرفته («مکانیاً») و قرار یافته («ممکناً»)، و اینکه عرش جایگاه («مستقر») اوست، و او را با نزول و آمدن و رفتن وصف می‌کنند…. اما ما می‌گوئیم: عرش [اول] نبود و سپس به تکوین او تعالی بود. [سخن ما] از دو حالت بیرون نیست: یا اینکه عرش از برای نشان دادنِ عظمت و جبروت او بر مخلوقاتش باشد، یا اینکه از برای نیازمندی به نشستن بر آن باشد. جواز ندارد که عرش برای نیازمندی به نشستن بر آن باشد، زیرا نیازمند نمی‌تواند خالق باشد…. پس وجه اول درست است، و آن اینکه عرش برای اظهار عظمت و جبروت او بر خلق است و او نیازی بدان ندارد…. مذهب اهل سنت و جماعت آنست که خدای تعالی بر عرش از حیثِ بلندیِ عظمت و ربوبیت («علو عظمة وربوبیة») است نه از حیثِ بلندیِ ارتفاعِ مکان و مسافت. [به همین خاطر] ابوحنیفه گفت: «خدای تعالی از بالا خوانده می‌شود نه از پائین» زیرا پائین وصفِ ربوبیت و الوهیت نیست.» («شرح الفقه الاکبر»، ابواللیث سمرقندی، صفحات 24-26)

همچنان، علامه بیاضی‌زاده در شرح این سخنِ امام ابوحنیفه می‌نویسد:

«اینکه ابوحنیفه فرمود «هرکه بگوید که نمی‌دانم پروردگارم در آسمان است یا در زمین کافر گشت» به این خاطر است که چنین شخص به باری تعالی جهت و مکان را اختصاص می‌دهد، و هر آنکه مُختص به جهت و مکان باشد لزوماً محتاج و مُحدث می‌باشد، پس چنین سخنی نُقصِ صریح را در حقِ او تعالی به بار می‌آورد…. و در این اشاراتی است، نخست اینکه: کسی که بر جسم بودن و جهت داشتن خداوند سخن گوید، منکر وجود موجودی می‌گردد که ماسوای اشیاء است اشیایی که می‌توان بسوی آن‌ها اشارۀ حسی نمود. بنابراین، ایشان منکر ذات پروردگاری می‌شوند که منزه ازین‌هاست. پس ناچار که کافر می‌گردند. در این سخن اشاره به حکم کفر [بر چنین شخصی که خداوند را دارای مکان می‌داند] گردید برخلافِ معتزله و آنانی که مانند معتزله به انکار صفات درافتاده اند، زیرا معتزله موجود ورای اشیایی که اشارۀ حسی بسوی شان ممکن است را به اثبات می‌رسانند، با آنکه ایشان در صفات او تعالی [با ما] در اختلاف می‌باشند.» («اشارات المرام»، صفحه 168)

افزون بر توضیحات امام ابواللیث سمرقندی و کمال‌الدین بیاضی‌زاده، خود امام ابوحنیفه در همین کتاب فقه ابسط به وضاحت گفته است:

«قلتُ: أرَأیتَ لَو قِیلَ أینَ الله تعالی؟ فقال: یقال له کان الله تعالی ولا مکان قبل أن یَخلُقَ الخَلق، وکان الله تعالی ولم یَکن أینَ ولا خلق کلَّ شیءٍ وهو خالق کل شیء.» (فقه ابسط، صفحات 75 و 76)

 ترجمه: «[ابومطیع بلخی گفت که] گفتم: چه می‌گویی اگر کسی بگوید که خدای تعالی کجاست؟ [ابوحنیفه] گفت: به او گفته شود که خدای تعالی بود و مکانی پیش از آنکه مخلوقی را خلق کند وجود نداشت، و خدای تعالی بود و «کجا» وجود نداشت [آنگاه که] چیزی را نیافریده بود و اوست آفرینندۀ هر چیز.»

همچنان ابوحنیفه در وصیت خویش (به روایت ابو یوسف) یادآور می‌شود:

«نُقِرُّ بأن الله علی العرش استوی مِن غیر أن یکون له حاجةٌ واستقرار علیه، وهو حافظ العرش وغیر العرش من غیر احتیاج، فلو کان محتاجاً لَمَا قَدَرَ علی إیجاد العالَم والحِفظ وتدبیره کالمخلوقین، ولو صار محتاجاً إلی الجلوس والقرار، فَقَبلَ خَلقِ العرش أینَ کلان الله تعالی؟ تعالی الله عن ذلک عُلواً کبیراً.» (وصیة بروایة أبو یوسف، الصفحة 83)

ترجمه: «اقرار می‌کنیم بدین که خدای تعالی بر عرش استواء یافت بدون آنکه بدان نیازی داشته باشد یا بر آن استقرار یابد. او حافظ عرش و غیر از عرش است بدون اینکه [به آن‌ها] احتیاج داشته باشد. اگر محتاج می‌بود، او مانند آفریدگان بر آفرینش و نگهداری و تدبیر جهان توانا نمی‌بود. و اگر احتیاج به نشستن و قرار یافتن می‌داشت، پس پیش از آنکه عرش را بیافریند خدای تعالی کجا بود؟ خداوند ازین بزرگ‌تر و برتر است.»ا

زمانی‌که دوستانِ سلفی ما با این همه جملات صریح از فقه ابسط، فقه اکبر و وصیت امام ابوحنیفه روبرو می‌شوند، بعضاً صحت این کتاب‌ها را زیر سوال می‌برند و ادعا می‌کنند که چون روایت این کتاب‌ها به حد تواتر نرسیده (یعنی هر یک ازین‌ها توسط یک تن از شاگردان امام ابوحنیفه روایت شده)، گمان تصرف در متن کتاب از جانب راویان می‌رود. با آنکه این ادعا خود نادرست است، و پرداختن به رد این ادعا از حوصلۀ این یادداشت بیرون است، خوانندگان را به مطالعه مقالۀ «دَحض الشبهات» از رستم مهدی در این باره فرا می‌خوانم.

از میان کتاب‌هایی که روایت آن‌ها در حد تواتر می‌باشد، کتاب «الجامع الصغیر» امام محمد شیبانی است که – در پهلوی کتاب «الأصل» یا «المبسوط» او – از جملۀ کتاب‌های بنیادین مذهب حنفی بشمار می‌رود. الجامع الصغیر توسط شاگردان متعدد امام شیبانی اعم از بلخ و بخارا و اعم از عراق روایت شده است، پس روایت آن در حد تواتر است. در این کتاب، امام شیبانی از امام ابوحنیفه روایت می‌کند که:

«قال أبو حنيفة: … یکره أن یقول الرجل في دعائه: أسألك بِمَعقِد العِزّ من عرشك» («الجامع الصغیر»، صفحه 482).

ترجمه: «ابوحنیفه گفت: شخصی اگر در دعایش بگوید که «الهی من ترا از پیمان‌گاهِ عز در عرشت می‌خوانم»، [اینگونه دعا] ناپسند است.»

فخرالاسلام ابوالعُسر بزدوی – که سلفی‌ها همواره سخنان او را از «اصول البزدوی» در بابِ اجتناب ورزیدن از تأویل یاد می‌کنند – در «شرح الجامع الصغیر» توضیح می‌دهد که: دلیل اینکه امام ابوحنیفه این دعا را مکروه و ناپسند خوانده این است که مبادا چنین الفاظ در ذهن گوینده چنان گمانی را ایجاد کند که گویا عز و بزرگیِ او تعالی وابسته به عرش است و چون عرش مخلوق است، پس عز او نیز حادث باشد. درحالی‌که او تعالي از ازل دارای عز و بزرگی بوده است. همچنان، امام بزدوی می‌گوید که گروه مُجسمه این دعا را با الفاظ «بِمَقعَد العز من عرشك» (یعنی، از نشستگاه یا نشیمنگاه عز در عرشت) نیز روایت کرده اند، که صریحاً مکان را به خداوند نسبت می‌دهد و چنین توصیف مردود و باطل است («شرح الجامع الصغیر»، ابوالعسر بزدوی، کتاب الکراهية، صفحه 145). همین مسئله و همین شرح در اکثریت کتب فقهی درج گردیده است، بشمول «مختلف الروایة» العلاء سمرقندی، «الهدایة» مرغینیانی، «بدائع الصنائع في ترتیب الشرائع» کاسانی، و «المحیط البرهانی» محمود ابن مازة بخاری.

باز هم برادران سلفی ما شاید شبهت دیگری را پیش کنند و آن اینکه ابواللیث سمرقندی، مرغینانی، کاسانی و دیگران از جملۀ علمای ماوراءالنهر بودند و بنابرین پیرو امام ماتریدی بودند که برای سلفی‌ها مقبول نیست. باید روشن ساخت که همه علمای حنفی، چه ماتریدی و چه غیر ماتریدی – به استثنای چند تن افراد انگشت‌شمار چون ابن ابی العز که متأثر از ابن تیمیه بودند – در چنین مسائل عقیدتی با هم اتفاق نظر داشته اند. مثلاً امام قدوری که از علمای عراق بود و ماتریدی نبود، در توضیح این سخن امام ابوحنیفه در باب این دعاء می‌نویسد:

«وجه قول أبی حنیفة رحمه الله: أنه إذا أضاف العز إلی مکان بعینه أوهم کون الموصوف بالعزة في ذلک المکان، والله عز وجل متعالٍ عن ذلک.» («شرح مختصر الکرخي»، احمد قدوری، صفحه 1250)

ترجمه: «معنیِ سخن ابوحنیفه این است که: اگر کسی عز الهی را به مکان مشخصی نسبت دهم، چنین توهمی را ایجاد می‌کند که گویا او تعالی موصوف به عزت خویش در همان مکان باشد، و خدای عزوجل از چنین توصیفی بزرگ و برتر است.»

همچنان، یکی دیگر از علمای عراق، ابو العباس ناطقی طبری، در کتاب «الأجناس» که یکی از مشهورترین و معتبرترین کتب «واقعات» در فقه حنفی است، نیز یادآوری می‌کند که ابوحنیفه این دعا را بدین خاطر ناپسند خوانده که توهم مکان داشتنِ خداوند را بر عرش ایجاد می‌کند («لإن فیه إیهام إنه علی العرش، وتعالی الله عن ذلک»)، و سپس به سه سلسلۀ راویان از محمد بن سماعه روایت می‌کند که او نظم زیر را از امام محمد شیبانی شنیده و نوشته است («الأجناس»، ناطقی طبری، جلد 1، صفحه 445):

لَم یَخلُقِ الله خَلقاً یستقلُّ به
لکن علاه لِسُلطانٍ ومَقدِرَةٍ
  ولا استوی ربنا فیه لِمُعتَقِد
لا بالتَّنَقُّل یَعلُوه ولا الصُّعُد

یعنی، خداوند هیچ مخلوقی را نیافریده که از او تعالی مستقل باشد، و نه خداوند در مخلوقاتش استواء دارد – برای کسی‌که مُعتقد است. ولیکن بلندی و بالایی او تعالی از لحاظ سلطنت و پادشاهی و از لحاظ قدرت و توانایی است، نه از لحاظ انتقال یافتن به بلندی و نه از لحاظ بالا رفتن.

بنابراین، سخنان امام ابوحنیفه در باب تنزیه خداوند از مکان داشتن بر عرش چنانکه در فقه ابسط، وصیت، و الجامع الصغیر آمده واضح و آشکار اند. خداوند را بر عرش یا در آسمان متمکن یا جای‌گرفته دانستن، چنانکه ابن تیمیه و دیگران باورمند بودند، نزد امام ابوحنیفه نه تنها که مردود است بلکه کفر نیز تلقی می‌گردد.

شبهت چهارم: عقیدۀ ابن تیمیه با عقیدۀ ابوحنیفه سازگار است.

ادعای سازگاری میان عقائد ابن تیمیه و عقائد امام ابوحنیفه بزرگترین فریب و خیانت است. کفایت می‌کند که تنها به یک نکته اشاره گردد. امام ابوحنیفه در فقه اکبر می‌نویسد: «وَلا حَدَّ لَهُ»، یعنی: «[ذات] خداوند حد ندارد» (فقه اکبر، صفحه 33). درحالی‌که چنین عقیدتی نزد ابن تیمیه کفر محسوب می‌شود. ابن تیمیه در کتاب «درء تعارض العقل والنقل» سخن ابوسعید دارمی را موافقانه نقل می‌کند و می‌نویسد:

«فهذا كله وما أشبهه شواهد ودلائل على الحد، ومن لم يعترف به فقد كفر بتنزيل الله وجحد آيات الله.» («درء تعارض العقل والنقل»، جلد 2، صفحه 58)

ترجمه: «پس همه آنچه [تا اینجا نقل کردیم] و مانند این‌ها، شواهد و دلائل بر حد داشتن [ذات خداوند] می‌باشند. و هر آنکه به این اعتراف نکند، پس به آنچه که خداوند [از قرآن] فروفرستاده است کفر ورزیده و آیات خداوند را انکار نموده است.»

 پس به زعم ابن تیمیه، امام ابوحنیفه با گفتن اینکه «خداوند حد ندارد» جاحد و کافر گشته است. برای پذیرش این واقعیت، بدانیم که ضرور نیست کسی کسی را نام گرفته تکفیر کرده باشد. هم سخنان ابن تیمیه و هم سخنان ابوحنیفه درین مورد صراحت دارند. بنابراین، جمع کردن میان عقائد ابن تیمیه و ابوحنیفه نه تنها که ممکن نیست، بلکه انسان را به تناقض‌های فکری و عقیدتی می‌کشاند که هیچ عاقل و خردمندی نمی‌خواهد به چنین اشتباهی درافتد.


منابع و مآخد:

ابوحنیفه، نعمان بن ثابت: «الفقه الأکبر» به روایتِ حماد بن ابوحنیفة، در «الفقه الأکبر ویلیه وصیة أبی حنیفة لأصحابه»، تصحیحِ ابوشعبة السنبادی. نشر مجازی.

ابوحنیفه، نعمان بن ثابت: «الفقه الأبسط» یا الفقه الأکبر به روایتِ ابومطیع حکم بلخی، در «الفقه الأکبر ویلیه وصیة أبی حنیفة لأصحابه»، تصحیحِ ابوشعبة السنبادی. نشر مجازی.

ابوحنیفه، نعمان بن ثابت: «وصية» به روایتِ ابو یوسف، در «الفقه الأکبر ویلیه وصیة أبی حنیفة لأصحابه»، تصحیحِ ابوشعبة السنبادی. نشر مجازی.

ابن تیمیة، «درء تعارض العقل والنقل»، تصحیح محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمد بن سعود: 1411 هــ.

بزدوی، ابو العُسر: «شرح الجامع الصغیر»، تصحیحِ ثریا الصبحي، رسالة الماجیستر: «شرح الجامع الصغیر: من بدایة کتاب الشفعة إلی آخر مسائل متفرقة»، جامعة أم القری السعودية: 1429 هـ.

بیاضی‌زاده، احمد بن حسن بسنوی رومی: «إشارات المرام من عبارات الإمام أبی حنیفةالنعمان»، تصحیح احمد فرید المزیدی، دار الکتب علمیة، بیروت: 2007 م.

سمرقندی، ابو اللیث: «شرح الفقه الأکبر» (شرحِ فقه ابسط یا فقه اکبر به روایتِ ابومطیع بلخی است که به اشتباه به ابومنصور ماتریدی منسوب گردیده)، در «الرسائل السبعة في العقائد»، به اهتمام ابوعبدالله بن احمد المقدیسی، دار البصائر، قاهره: 2009 م.

سمرقندی، علاءالدین ابوبکر: «میزان الأصول في نتائج العقول»، تصحیح محمد زکی عبدالبر، دار الکتب القطریة، دوحة: 1984 م.

شیبانی، محمد: «الجامع الصغیر»، تصحیحِ عبد الحي اللکنوي («الجامع الصغیر مع شرحه النافع الکبیر»)، إدارة القرآن والعلوم الإسلامیة، کراچی: 1990 م.

طبری، ابوالعباس ناطقی جرجانی: «الأجناس في فروع الفقه الحنفی»، دار المأثور، المدینة: 1437 هـ.

قدوری، احمد: «شرح مختصر الکرخي»، کتاب الإباحة والحظر: باب مسائل منثورة.

ملا علی قاری، «شرح الفقه الأکبر: منح الروض الأزهر»، تصحیح وهبي سلیمان غاوجی، دار البشائر الإسلامیة، بیروت: 1998 م.

مهدی، رستم: «دحض الشبهات»: https://archive.org/details/dahd_al_shubuhat

نسفی، ابو المعین میمون بن محمد: «بحر الکلام». به تصحیح محمد صالح فرفور. مکتبة دار الفرفور. دمشق: 2000 م.

جستجو در وبسایت
Facebook Pagelike Widget

فهرست صفحات